کتاب آرش زمانه منتشر شده در کلن آلمان، بخشی ازعملکرد و اندیشه ها ی زنده یاد، فرزاد کمانگر می باشد . نگاهِ به این اثر، ارزشمند و از نظر من حاوی مطالب سودمندی است که در قرن اخیر و در بسیاری موضوعات ذهنی بشری، در دست نابودی است. موید زاده، نویسنده ی این اثر به خوبی از عهده ی کار بر آمده است_ اگر چه به نظر می آید که این کتاب آنچنان که باید، ادیت نشده اما از نظر محتوایی و به قول فلاسفه، درونی و ماهیت یا جوهر، حقیقتا زیبا و ارزشمند است. بایستی به سیامک موید زاده خسته نباشید گفت و ازاو قدردانی نمود. چه، آستین همت بالا زده و آنچه را که می بایستی به دستهای تاریخ سپرده و برای آیندگان نگاه داشت، خود ازاهمیت ویژه ای برخورداراست. از اینرو به نظر می آید که نقش تاریخ از هر سویی، حائز اهمیت است. و تلاش دست اندرکارانِ جبهه ی ظلم و ستم و تباهی؛ در این است که آنچه را حتی در حال جریان است، به دست فراموشی بسپارد_ و این ناشدنی است زیرا که موید زاده ها و دیگر قلم بدستان ایرانی، چه در داخل و چه در تبعید، این اجازه را هیچگاه نخواهند داد و نخواهند گذاشت که خون به ناحق ریختگان هموطنانمان، پایمال گردد
صحبت بر سر این است که: حقیقتی را که اینهمه فلاسفه و اجتماعات بشری از آن صحبت می کنند، کجاست؟ و اگر جامعه ای با هر آیینی و طبق هر قانونی که دارد، به حقیقت مدنی و انسانی فردی و جمعی باور دارد، در ایران ما ، این حقیقت در کجا به دیده می آید؟ آیا اصلا چنین حقوقی یعنی حق های انسانی، وجودی خارجی دارند؟ آیا به آزادی اندیشه ی افراد و اجتماعات، احترام می گذارند؟ تاریخ سی ساله ی فعلی، نشاندهنده ی آن است که، خیر. حقوق انسانی و حتی اولیه ی اجتماع ایرانی به هیچوجه از سوی حکومت اسلامی ایران، مراعات نشده است و برای این سخن هزاران دلیل و مدرک وجود دارند و اصولا جوهر اسلام، نه تنها ستیزنده که کاملا تخریبگر می باشد. از اینرو اعدام و کشتار و سنگسار در ایران، و نابودی هر روزه ی این سرزمین و ایرنیان، هدف غایی جمهوری اسلامی و اسلام ایشان است که بر همگان آشکار شده است
تمامی آنچه را که شاهدیم و می بینیم، جدای اندوه، چیزی را نمی زایاند. خاصه اینکه اپوزیسیون ایران از راست و چپ تنها در پی به دست آوردن قدرت هستند و این شاید قوی ترین نقطه ی ضعفِ اردوگاه روشنفکران ماست.اردوگاهی که همواره مورد تهاجم دژخیمان جمهوری قرار داشته است و هر ازگاهی نیز، یار یا یارانی را به قربانی گرفته است. مسولیت این کشتارها و ویرانی ها، به عهده ی کیست؟ نه آیا یکایک ما مسئولیم؟! و اگر اینگونه است، چه می باید کرد که دیگر اینهمه تجربه را تجربه نکنیم و سی سال سوختن شمع گونه را تکرار نکرده وشاهد نباشیم؟
صحبت بر سر این است که: حقیقتی را که اینهمه فلاسفه و اجتماعات بشری از آن صحبت می کنند، کجاست؟ و اگر جامعه ای با هر آیینی و طبق هر قانونی که دارد، به حقیقت مدنی و انسانی فردی و جمعی باور دارد، در ایران ما ، این حقیقت در کجا به دیده می آید؟ آیا اصلا چنین حقوقی یعنی حق های انسانی، وجودی خارجی دارند؟ آیا به آزادی اندیشه ی افراد و اجتماعات، احترام می گذارند؟ تاریخ سی ساله ی فعلی، نشاندهنده ی آن است که، خیر. حقوق انسانی و حتی اولیه ی اجتماع ایرانی به هیچوجه از سوی حکومت اسلامی ایران، مراعات نشده است و برای این سخن هزاران دلیل و مدرک وجود دارند و اصولا جوهر اسلام، نه تنها ستیزنده که کاملا تخریبگر می باشد. از اینرو اعدام و کشتار و سنگسار در ایران، و نابودی هر روزه ی این سرزمین و ایرنیان، هدف غایی جمهوری اسلامی و اسلام ایشان است که بر همگان آشکار شده است
تمامی آنچه را که شاهدیم و می بینیم، جدای اندوه، چیزی را نمی زایاند. خاصه اینکه اپوزیسیون ایران از راست و چپ تنها در پی به دست آوردن قدرت هستند و این شاید قوی ترین نقطه ی ضعفِ اردوگاه روشنفکران ماست.اردوگاهی که همواره مورد تهاجم دژخیمان جمهوری قرار داشته است و هر ازگاهی نیز، یار یا یارانی را به قربانی گرفته است. مسولیت این کشتارها و ویرانی ها، به عهده ی کیست؟ نه آیا یکایک ما مسئولیم؟! و اگر اینگونه است، چه می باید کرد که دیگر اینهمه تجربه را تجربه نکنیم و سی سال سوختن شمع گونه را تکرار نکرده وشاهد نباشیم؟