نوشته ای از مینا زرین
نامه سرگشاده به شرکت کنندگان پنجمین سمینار زندانیان سیاسی در هلند !
با امید به آنکه مخاطبان را کمی در عرصه نظری و عملی به اندیشیدن نزدیک بکند
شاید بر کسی پوشیده نباشد که من سالیان متمادی با "شبکه" گفتگوهای زندان ( یا هر اسمی که شما و دیگران بر آن می گذارید ) همکاری کردم. من و مایی که بار سنگین زخم های بجا مانده خود،خانواده های زندانیان سیاسی و اعدامیان را در عرصه دیگری از مبارزه بدوش می کشیم. شبکه ای که قرار بود با گسست از روشهای تشکیلاتی به غایت غلط سازمانی سابق،در ارتباط با پدیده زندان و زندانی سیاسی،با ساختاری شورایی و شبکه ای در راستای این امر مهم ،مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی، برچیده شدن زندان، شکنجه و لغو اعدام در ایران و جهان و مبارزه علیه رژیم سرمایه داری – اسلامی ایران با یک چشم انداز سوسیالیستی را در عرصه اجتماعی مادیت ببخشد.
تعدادی از بچه هایی که هنوز در جمع گفتگوها یا در سمینارها شرکت کرده و می کنید از جمله خودتان از مسایلی یا خبر دار نیستید یا خبر ها گونه ایی دیگر بدستتان میرسد اصراری هم نیست هر چه ،ما کشیدیم قبول کنید چرا که می تواند وابستگی های عاطفی و دوستی های چندین ساله شماها با همایون ایوانی و مژده و محمود خلیلی و.... طوری باشد که خود ما سالها رابطه عاطفی را با آنها داشتیم پس میدانم تلنگر خوردن سخت و جانکاه است.
به اختصار نکاتی را درباره تجربه خودم در ارتباط با ساختار شبکه ای و شبکه گفتگوهای زندان با شما در میان می گذارم :
ساختار شبکه ای، غیر هرمی و جنبشی
یک نمونه کار من در عرصه بین المللی : سال 2008 در ارتباط با مسائل ایران و جهان بمثابه یک دخالتگر اجتماعی و سیاسی چپ، در فوروم اجتماعی اروپا در مالمو – سوئد – شر کت کردم.همانگونه که می دانید، فوروم اجتماعی از زمان برپایی اش بر ساختار شبکه ای، غیر هرمی ( جدا از اینکه در عمل موافق به پیاده کردن این ساحتار بوده است یا نه؟ ) و همزمان به جنبشی بودن مبارزه تاکید داشته است.
همگام با سازماندهی روتین همیشگی اکتیو ست های محلی و بین المللی سوسیال فوروم، من به همراه دیگر فعالین شبکه گفتگوهای زندان در ارتباط با پدیده زندان و زندانیان سیاسی در ایران و مبارزه علیه رژیم جمهوری اسلامی در یکی از ورک شاپ های سوسیال فوروم شرکت کردیم.و همزمان با رفقای کشورهای دیگر – باسک،ترکیه،دانمارک،فلسطین،فیلیپین – در ارتباط با برگزاری یک کنفرانس بین المللی زندانیان سیاسی چندین جلسه گذاشتیم، که بصورت عملی منجر به برگزاری کنفرانس بین المللی زندانیان سیاسی در سال 2010 در کپنهاک – دانمارک گردید.
سوسیال فوروم بخاطر ماهیت وجودی اش، یک ظرف مبارزاتی "جنبشی" است و شرکت کننده گان در آن از جناحهای مختلف اجتماعی و طبقاتی می باشند و از شعار کلی " جهان دیگری ممکن است " و مورد توافق همگان می باشد ، برای به زیر سقف آوردن تمامی جناح ها ی اجتماعی و طبقاتی استفاده می کند.در سوسیال فوروم مالمو هم بنابر چنین سیاستی، از جریانات بورژوایی سوسیال دمکرات (قاتلین لوکزامبورگ و لیبکنشت ) تا جریانات کارگری،سوسیالیست و انقلابی و ...... شرکت داشتند و برنامه ها شامل ورک شاپ های بحث و گفتگو و هنری بود و در نهایت با یک تظاهرات بکار خود پایان داد.اما مانند همیشه بخاطر حضور جوانان ناراضی و شورشی – آتانوم ها - و دیگر نیروهای متعرض، تمامی کاسه و کوزه بورژوازی و دستگاه سرکوب اش – پلیس – به هم ریخت و باعث آزردگی خاطر آنها گردید.
همانگونه که در بالا درباره اش سحن گفتم، ساختار شبکه ای، غیر هرمی و جنبشی بودن مبارزه،نقطه مشترک و وجودی فوروم اجتماعی از زمان برپایی اش می باشد. پرداختن به ساختار و شکل مبارزاتی که فوروم اجتماعی تاکنون اتخاذ کرده و در دستور کار آینده اش هم می باشد، از این نظر برای من مهم است که این گرایش اجتماعی در سطح جهانی بعد از یک دهه از فرو پاشی اردوگاه شرق و اعلام پایان تاریخ از جانب سرمایه داری جهانی،بمثابه "آلترناتیو"نوینی" سر بر آورد و توانست نیروهای مختلف اجتماعی و طبقاتی را حول این "الترناتیو" جمع بکند.
در ارتباط با بحث کنونی ما درباره ساختار و شکل مبارزاتی و با توجه به این که به گذشته سابق تشکیلاتی و مبارزاتی مان انتقاد داریم،پرداختن به ساختار و شکل مبارزاتی فوروم اجتماعی اهمیت پیدا می کند.بعضی از جمع های ایرانی–سازمانها،احزاب و ....که خود را چپ،سوسیالیست،انقلابی و غیره می داند – مستقیم و غیره مستقیم از ساختار شبکه ای و جنبشی بودن مبارزه سخن می گویند.
اگر به تجربه فوروم اجتماعی از سال 2001 تاکنون نگاهی گذرا بکنیم، شاخص محوری این "جنبش" بقولی "جنبشی در حنبش" است. "جنبشی در جنبش " بخاطر اینکه در فوروم اجتماعی ،"جنبش های اجتماعی" مختلف دهقانان بی زمین،سندیکالیست ها،نیروهای مذهبی،گروهای مختلف فمنیستی،گروهای جوانان،جریانات چپ،سوسیالیست و انقلابی ، "سازمانهای غیر دولتی " NGO ،طرفداران محیط زیست،احزاب و جریانات بورژوایی – مانند سوسیال دمکراسی و غیره - و ......... شرکت کرده و می کنند.در این ظرف ناهمگون عمدا دو جناح در مقابل یکدگر قرار می گیرند.جناحی که در چارچوب نظم حاکم بر جهان – سرمایه داری – خواهان رفرم و سازش طبقاتی است و جناح دیگر که از تغییر سیستم و از آلترناتیو سوسیالیستی سخن می گوید.
درون این دو جناح بندی در فوروم اجتماعی یک دیدگاه "جدید" و به ظاهر"نوین" از نقطه نظر تئوریک،اقتصادی و سیاسی پا به عرصه گذاشته است و نئولیبرایسم را صورت بندی جدید می داند و آن را از مبارزه علیه سرمایه داری جدا می کند و با طرح شعار "جنبش ضد جهانی شدن لیبرالی" بصورت مجرد، مبارزه علیه سیستم سرمایه داری بمثابه یک سیستم واحد را نفی می کند. سرمایه داری جهانی در تقابل و برای برون از بحرانهای اقتصادی دهه های اخیر از نظریه نئولیبرالیسم در عرصه های مختلف اجتماعی- اقتصادی استفاده کرده است.همانگونه که می دانیم نظریه نئولیبرالیسم در ارتباط با اقتصاد سیاسی توسط سرمایه داری به کار گرفته شده است و این نظریه بنابر همین واقعیت تاریخی اش نمی توانند بطور مستقل از سر منشا اش - سرمایه داری – در عرصه اجتماعی کار کرد داشته باشد و خود یک صوربندی اجتماعی جدید نمی باشد.
جنبشی بودن مبارزه و ساختار شبکه ای لازم و ملزم یکدیگر هستند.به جنبشی بودن مبارزه و ساختار شبکه ای نمی توان بصورت مطلق پرداخت.اشکال مبارزه با توجه به تحلیل مشخص از شرایط مشخص در یک جامعه اتخاذ می گردد و از قبل نمی توان شکل خاصی را از ذهنیت و علایق انسانها جانشین آن نمود.در یکی و دو دهه اخیر و از آنجمله در ارتباط با بحث مورد نظر ما درباره فوروم اجتماعی و دیگر جریاناتی که اینچنین در عرصه اجتماعی عمل می کنند،شکل مبارزه عمدا جنبشی است.برگزاری فوروم های اجتماعی،تظاهرات علیه G8،بانک جهانی،سازمان تجارت جهانی و ...... به دستور کار دائمی مدافعین مبارزه جنبشی تبدیل شده است و عمدا هم از چارچوب قوائد سرمایه داری هم فرا تر نمی رود.به عبارتی دیگر در زمین حریف بازی کردن با قوائد نابرابر حاکم بر آن و همزمان با طرح شعار کلی "جهان دیگری ممکن است " به نفی مبارزه هدفمند و استفاده از اشکال گوناگون مبارزاتی و سازماندهی در راستای تغییر سیستم می پردازند و در یک کلام کسب قدرت سیاسی توسط اکثریت استثمار شونده گان را نفی می کنند.( بدون تردید این اعتراضات علیه نهاد های سیستم سرمایه داری ،در جای خود باید صورت بگیرند و فعالانه باید در این اعتراضات دخالتگر بود و شرکت کرد اما نباید به یک استراتژی دائمی مبارزاتی تبدیل گردد )
سمینار های زندانیان سیاسی ..... هواخوری 2004 آلمان
مورد بعدی که به آن می پردازم ،هواخوری 2004 آلمان است.چرایی مطرح کردن این تجربه برای من به این خاطر مهم است که برای اولین بار سبک کار شبکه ای را در دوران تبعید ام تجربه کردم. این تجمع را از چند جهت می شود بررسی و بازنگری کرد.در وهله اول با شکستن تابو های فردیت و خودمحوری کسانی که به بت تبدیل شده بودند و خود را برتر و تصمیم گیرنده می دانستند، حس برابری و انسانی را در جمع بوجود آورد. ترکیب طیف های مختلف سازمانی و سنی( کودکان ما در آنجا همراه مان بودند ) که اینبار نه در حبس بلکه در زیر نور خورشید در فضای انسانی و برابر در کنار هم گرد آمده بودند.من در این تجمع با کسانی آشنا و رفیق شدم که در گذشته بخاطر وابستگی سیاسی مان از هم فاصله گرفته بودیم.اما در کنار این حس برابر و انسانی با زمزمه های 2 نفر از جمع که " از این به بعد، ما خودمان سمینار می گذاریم " ( نقل به معنی ) ،فضای هواخوری فروکش و تغییر کرد و عملا تا به امروز دیگر سنت دور هم حمع شدن – هواخوری – از بین رفته است.
و اما چند کلمه ای درباره انگیزه و چگونگی برگزاری سمینار 2005 : همانگونه که در بخش قبلی متذکر شدم ، بخشی از شبکه بوجود آمده در هواخوری 2004 ،با انگیزه برپایی سمینار از آن برش کرد و در تابستان 2005 در شهر کلن – آلمان – اولین سمینار زندانیان سیاسی را برگزار نمود.جدا از حق دمکراتیک هر جمعی در مادیت بخشیدن به اهدافی را که مد نظر دارد، اما برگزار کنند گان سمینار 2005 بر خلاف اینکه ساختار تشکیلاتی سابق مبنی بر هرمی بودن را زیر سوال برده (و می برند ) اما عملا از بالا و در راستای اینکه " از این به بعد، ما خودمان سمینار می گذاریم " ( نقل به معنی ) در واقع نه تنها از سبک کار هرمی فاصله نگرفتند بلکه اینبار در حد و اندازه های دیگر از نقطه نظر کمیت و کیفیت در شکلی کمدی و اسفبار خود را بنمایش گذاشتند.
من در سمینار اول، دوم و سوم در کنار چنین ساختاری به همکاری پرداختم،اما در روند کار برایم بصورت روشن و واضع مشخص گردید که ما نه تنها از سبک کار هرمی فاصله نگرفته ایم بلکه در نهایت از نقطه نظر کیفی هم از اهداف خود فاصله گرفته ایم.نقطه اوج این فاصله گیری کیفی، سبک کار هرمی در سمینار 2009 هانور- آلمان در آغاز با همکاری محلی خود را نشان داد و در پی آن باز کردن پای بخشی از بورژوازی – سوسیال دمکراسی – تحت نام کار بین المللی به سمینار بود.
برای بهتر نشان دادن مطلب در ارتباط با ساختار تشکیلاتی و فاصله گیری از اهدافی که قرار بود ما در عرصه اجتماعی به آن مادیت ببخشیم، به اختصار به نکاتی می پردازم.همانگونه که به ظاهر ساختار تشکیلاتی حاکم بر "گردهمایی ها " دمکراتیک بوده اما عملکرد ساختار تشکیلاتی حاکم بر ما در تناقض کامل با ظاهری بیرونی مان بود.
نادیده گرفتن خرد جمعی و پرونده سازی
ترور شخصیت از شگردهای همیشگی گرداننده گان گفتگوها بوده است از آن جمله این روانی است ، آن جاسوس است و آن یکی وضع پرونده اش خوب نیست. مگر در اینترنت و پالتاک نگفتید از همه پرونده ها با خبراید و بقول خودی ها سر از پرونده ها سردر آوردید حالا اینهمه پرونده و اطلاعات سر و پا جعل کجا موجود است !
از چه سالی وزرات اطلاعات بقول همایون ایوانی در اتاق پالتاکی ایران پویش «گفتگوهای زندان» مورخه ی جمعه دوم دسامبر 2011 صراحتا در مورد "سیاست هایی که از سال 2005 وزارت اطلاعات برای رخنه و تخریب گردهمایی ها که هر دو سال یک بار توسط گفتگوهای زندان برگزار شده و از آن به عنوان «کروکی وزارت اطلاعات»" یاد می کند. همایون ایوانی با قصد خوش رقصی و آلترناتیوسازی و عوام فریب انه به کسانی مثل من که حاضر نیستم در کنار این دروغگوی کم حافظه بایستیم ، چه پاسخی می دهد من تا سال 2010 در این شبکه بیش از دهسال با این هرم کار کردم و تا 2010 خبری از کروکی وزارت اطلاعات وجود واقعی و مجازی نداشت !!!
وهمینطور بارزترین نمونه نادیده گرفتن خرد جمعی در سایت گفتگوها توسط موش ابادی که خودش وقهرمانیهایش از باهوشترین وخیرخواهترین کسانند که با نیرو و اندیشه و اراده تمام قدرت هدایت کنندهایی دارد ،و مخالفین ومنتقدین 4 گردهمایی را که تا پای جان با شبکه تا دقیقه 90 وهرم در دقیقه 90 همکاری داشتند ،چه کرد برای این ترورهای سیاسی چه کسی جوابگو است و تا کی و تا کجا این جمع هرم و سرکوب می خواهد ادامه دهد !!!و به تحقیر ودشنام موش آبادی که در آن قدرت اقتدار حکم رانی دارد وهمچنان با کله شقی های خرده بورژوایی به نگارش ادامه داد ،چگونه است موش آبادی افرادی را که با ساختار شبکه مشکل پیدا کرده ا ند وافرادی که با شما هم نظر نیستد را در بدترین قالب ها و چهره های منفور تاریخ سیاسی سعی در حذف آنان را دارد، آیا این جمع پاسخی در خور دارد که موش آبادی را با طنزهای هادی خرسندی مقایسه می کند آیا این شرمگینانه عوام فریبانه نیست که به خیلی ها گفتند این و آن تواب بوده (تمام نامها نرد من محفوظ می باشد )اینان رژیمی اند ،چگونه است این تواب ها وقتی به سمینار ها بیایند و سیاه لشگر باشند تواب نیستند همین که آدمها از پرونده آنان چیزی بدانند تهمت تواب بودن زده می شود. چرا این تهمت ها بپایان نمی رسد. چرا زندانی مقاوم و غیر مقاوم نان شب مژده ارسی و همایون و محمود خلیلی شده است . وافرادی که با شما هم نظر نیستد را در بدترین قالب ها و چهره های منفور تاریخ سیاسی سعی در حذف آنان را دارید!!!آیا پیامتان به منتقدین سمینار 5 هم با داس و چکش موش آبادی قلع و قمع خواهد شد یا شما سه تن آموختید که مقاومت زندانیان دهه 60 همچنان زنده است وبرای نفروختن استخوانهای بچه های خاوران بایستی در مکانی و زمانی بر این همه تهمت پاسخگو باشید !!
برای این ترورهای سیاسی چه کسی جوابگو است و تا کی و تا کجا این جمع با هرم و سرکوب می خواهد ادامه دهد !!!
یک مثال ساده اما دقت کنید
چرا برای مژده انقلابی همه تنبل و بی عرضه و بی شعور و کم کار هستند کجای این کار انقلابی است این طرز فکر راسیستی است وقتی گفتگوها و بهتر بگویم این ها ضعف های آدمها را وسیله ایی برای سرکوب آنان قرار میدهند این شکل کار وشیوه کار، کار استبدادی و هرمی است. اینها بی پرنسیبی است اینها شارلاتان بازی است .از یک طرف در سایت گفتگوها از نوری قهاری مقاله و سخنرانی در تاثیر گذاری اثرات شکنجه بر روان انسانها و زندانیان وزین است از یک طرف دیگر هر کس که در کنار اقتدار اینان رکاب نزند تواب است نمونه ها را بالا گفتم ، آدمها را روانی خطاب کردن وروانی است (مگر اینان روانشناسند که تشخیص بیماری میدهند )از روانی خطاب کردن ادمها و تواب دانستن شان فقط یاد تاریخ دولت بردیا و استالین می افتم که آدمها را به جرم روانی بودن با آمپول بلا بسرشان می آوردند یا با اتهامات دیگر آن آدم را فلج و درمانده و مفلوک میکردند .
اگر در مورد برخورد و نظر سیاسی نقد داشتند می توانستیم در چارچوب سیاسی برخورد کنیم ولی شما سمینار و مسله زندانیان سیاسی را با قدرت و اقتدار و هرم آمیختید
امسال در سخنگویان سمینار2013 اسم .....را دیدم و خاطره ایی از او برایتان نقل می کنم من برای آوردن دوست همیشگی گفتگوها یعنی ....که برای برنامه سیاهکل مهدی سامع دعوت و سخنرانی داشت من بالاجباربایستی به محل جلسه میرفتم تا رفیق م.... را به خانه ام بیاورم، آنجا سخنگویان سمینار2013 را دیدم او گفت که فلانی شخصا از او دعوت کرده و با یک نفر از دوستانش که آتفاقا دوست گفتگوهاست به محل جلسه دعوت و آنان از هلند به کلن آمدند. حالا چگونه است سخنگوی امسال، به هر جا که سرک بکشد خلیلی برایش پرونده باز نمی کند ولی کسی که از گفتگوها خارج می شود و فقط قصد آوردن رفیقی را به خانه اش داشته خط و نشان کشیده می شود و بعدش ترور روانی براه می اندازد و جالب اینکه آقای ترور شخصیت ، محمود خلیلی از شیوه های شکنجه داد سخن خواهد داد ای وای بر ما ....
ما میدانیم جنبشی بودن مبارزه و ساختار شبکه ای لازم و ملزم یکدیگر هستند .ولی دقت کنید که چگونه این شبکه گفتگوها آن را معکوس و وارونه تحویل میدهند !!!
اگر بایستی شرم کنم بایستی بگم ،شرم دارم که دوستانی داشتم که آینه گذشته من، همایون ایوانی چاخان و محمود خلیلی قلدربودند که با افتخار در اندرون و نزد ما اعلام میکردند آنان از سازمان چریکهای فدایی خلق هستند اگر این ایده و نظر را با جرات به بیرون از خودیها می گفتند اشکالی نداشت ولی اهمیتش آن موقع بیشتر میشود که به دیگران می گویند فراگروهی اند و آنان شبکه اند .....وبه اندرون چیز دیگر که فینالش در رابطه آمدن اطلاعیه مسعود طاعتی و غیر دمکراتیک بودن آن، که نوشتند و تصمیم گرفتند و به سایت زدند بقیه هم از جمله خود من اگر حرفی میزدند و انتقادی داشتند به این نحوه تصمیم گیریها ،اشکال داشتند یا حسود بودند و یا بیمار و یا توان مبارزه نداشتند . لطفلک مسعود طاعتی استخوانهایش داره در این سمینار یادوارها که قراره نقش اول و نویسنده موش آبادی این برنامه را اجرا و یادی آز آن استخوانهای پر پر شده را داشته باشد به حراج خواهد رفت !
جنبشی بودن مبارزه و ساختار شبکه ای لازم و ملزم یکدیگر هستند اما
.. هرگز سئوالات مرا دررابطه با نقد به " ساختارغیر دمکراتیک مدیریت گفتگوها" و تواب و ترور کردن این و آن جوابگو نشدند . در برخوردهای نا رفیقانه ای که در گروه امیلی بعد از گردهمآئی چهارم شاهد آن بودم.. من وظیفه خود دانستم به این برخوردهای که من امروز حاصل آن را، چنین سکوتی که به مسائل مهم مطروحه منجر شد را در مطلبی کوتاه با این مضمون که چنین برخوردهای انحرافی حاصل ناتوانی ساختاری این مجموعه است. درا میل گروپه مطلب کوتاهی نوشتم. اما جواب نامه درونی من را محمود خلیلی با جواب دندان شکنی که با کمک همایون ایوانی روی سایت گفتگوها علنی کردند که در این به ظاهر پاسخ ،همه را حملات سایبریکی و رژیمی و فخر آور چی و شرمگین نامیدند و البته ازکلام سوسیالیسم هم پایین نیامدند. البته این جمع نه تنها از گذشته چندان نه آموختند بلکه آن را با زبانهائی چون محمود خلیلی باز تولید کرد ند. و از طرفی نظریه پردازان شبکه گفتگوها که خواهان دخالتگری همگان بودند با انتقادی درونی و با یک امیل چنین برخوردهائی را به منتقدین خود با فحش و بد و بیراه روانی توان مبارزه ندارد ،سایبریکی و رژیمی و فخر آور چی و شرمگین خطاب و تهمت زدند .
حال دارم کم کم سکوت مرگباری که بر سمینارها و بر این "شبکه" حاکم است را درک می کنم. امروز افراد یا گروهای زیادی در جنبش چپ ایران دیگر به شکل علنی از استالین دفاع نمی کنند یا او را " رهبر کبیر پرولتاریا" مورد خطاب نمی کنند. اما در جمع بظاهر دمکراتیک و شبکه ایی سایه رهبری هرمی سنگینی می کند :به عنوان مثال در چند سال اخیر یک یا دو هفته مانده به برگزاری گردهمایی، برنامه گردهمایی که شامل :لیست سخنرانان،برنامه های هنری و غیره است را یک نفر اعلام می کند.برنامه ایی اعلام شده که اعضای کمیته برگزار کننده اش در دو هفته مانده به گردهمایی از آن اطلاع پیدا می کنند. در واقع دهها ساعت کار و تلاش جمعی که قرار است در گردهمایی به سرانجام برسد، در لحظات پایانی به تصمیم گیری از بالا مبدل می گردد و کار شبکه ایی که قرار بود آلترناتیوی در تقابل با کار هرمی و عمودی باشد، خود ادامه دهنده کار نقد شده می شود!
کلام آخر :
من و ما برای زنده نگه داشتن حافظه تاریخی و کشتار زندانیان سیاسی در دهه 60 و مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی و لغو شکنجه و اعدام بر سر پرنسیهای انقلابی و سوسیالیستی معامله و عوام فریبی نخواهیم کرد ،پس لطفا استخوانهای خاورانها را به حراج نگذارید و با طرح بحثهای انحرافی مانند " امکان مجازات مرتکبین جنایت بر علیه بشریت در جمهوری اسلامی بر اساس حقوق بین الملل" که توسط "کاملیا اخباری" یکی از سخنرانان شما مطرح شده است، استخوانهای خاوران را به حراج نگذارید.آیا شما بر خلاف ادعایتان ، فرقی با ایران تریبونال دارید ؟
جان شیرین زندانیان سیاسی اعدامی را طاق و دور نزنید و بدانید نیروی دیگری هم می باشد که شفافانه می گوید زنده باد مقاومت زندانیان سیاسی در سراسر جهان !!
مینا زرین
2013
ادبیات کارگری
پر واضح و آشکار است که بورژوازی ایران، با نیرویی فوق العاده زیاد، در جهت منفعت همآن طبقه ی سرمایه دار و در روند و پیشبرد اهداف سرمایه، به شدت هر چه تمامتر، و در نهایت تلاش خود، قلمهای فراوانی را مستقیم و غیر مستقیم! در خدمت گرفته است. که چگونگی ساختار این دست از نوشته جات، به مرور زمان و در همین بخش، مورد بررسی و ساخت گشایی قرار خواهد گرفت.
در برابر بورژوازی در سطح ایران و جهان، ادبیاتی وجود دارد که درست برعکس ادبیات بورژوازی، ناتوان و به واقع، عقیم مانده است. علت های فراوانی هست، که این ساختار ضعیف و ناتوان را، به نمایش گذاشته است. تلاش این نوشتار، دقیقا حول این محور تاب و چرخ خواهد خورد تا آشکار شود که واقعیت ماجرا از چه قرار است؟
نمونه های ادبیات بورژوازی و ساختار و ساخت گشایی آنها، مورد تحلیل
قرار خواهند گرفت
در لابلای همین تحلیل ها و بررسی ها، تاثیر این ادبیات تخریبگر، که کاملا در جهت سرمایه و طبقه ی بورژوا است، آشکار خواهد شد. نوع نگاه و برخورد ایشان، با طبقه ی کارگر، و تحقیر این طبقه، شامل دلایل و علیت های بسیاری است که مرا وادار به، ساخت گشایی کلیت آن می نماید. از سویی نقد ادبیات کارگری نیز، حایز اهمیت وضروری است. زیرا که به زعم بسیارانی از متفکرین و روشنفکران، حتی از جناح چپ کمونیستی، ادبیات کارگری، ادبیاتی است که سرشار از لمپنیسم بوده. ونمی باید چنین ادبیاتی را پرورش داد و یا روی آن انرژی گذاشت…!
و این حاصل کار بورژوازی است و موفقیت آن در برابر، طبقه ای که همواره سفره اش خالی است وبه جای مبارزه برای حق اعتصاب و... در موضعی تدافعی، تلاش می کند تا حقوق عقب افتاده اش رااز سرمایه دار و بورژوا، باز پس گیرد!
جدای اینها، روشنفکر سوسیالیست، در این میدان، بسیار ضعیف عمل کرده است وبیشتر به سراغ تئوری رفته ودر مقیاس وسیعی نیز، در سطح جهانی، دچار کج روی بوده است و بیشتر به دنبال تحلیل روند بورژوازی و مبارزه سیاسی بوده و از این جهت، نتوانسته است تا، به نقد ادبیات کارگری بنشیند. از اینرو، میتوان نتیجه گرفت که، بورژوازی در تمامی این عرصه ها، پیروز شده است. بعضی از احزاب و سازمان های چپ کمونیستی می توانستند، به جای نیرو گذاشتن هر چه تمامتر، در جهت خنثی کردن اصلاحات در رژیم فعلی ایران، بخشی از توان خود را در جهت نقد و پیشبرد ادبیات کارگری، به کار گیرد اما به نظر می آید که هیچگاه، چنین فرصتی را به دست نیاورده است.
پخش برنامه هایی از رسانه های گروهی تلویزیونی و رادیویی، در خصوص اعتصابات و سازمانیابی کارگران، نمی تواند و نتوانسته پاسخگوی، این کم کاری وسیع و ناخوشایند، در زمینه ی ادبیات کارگری را جبران نماید. به همین خاطر، انگشت گذاشتن بر روی، رسانه های صوتی و تصویری( که آنهم بسیار محدود بوده است) نمی تواند توجیه گر، ضعف ویرانگر « ادبیات کارگری» باشد.
سایت سنگ نادر، با باز کردن ستونی مخصوص ادبیات کارگری، در تلاش خواهد بود تا سوسیالیسم را با فهمی زلال و رسا، با دلایل و مدارک واندیشه ای فلسفی و به خصوص ساخت گشایی هر دوسوی ادبیات بورژوازی و کارگری، نقش بایسته ی خود را ایفا نماید. قطعا، در آغاز راه، با کمبود های فراوان و ضعف های بسیار روبرو خواهیم بود، اما واقعیت ماجرا از قراری است که در بالا، به آن اشاره رفت. از اینرو هیچ هراسی نیست اگر ادبیات کارگری را با وجود، بیانی لمپنیسم، در نوشتار ها، تحلیلها، ساخت گشایی ها، و خود داستانها، سروده ها، موسیقی و مجموعا آثار هنری، بازمانده و در حال گذار، پیش روی دیدگان بگذارد. به نظرم تنها با نقد و ساخت گشایی این آثار است که می توان به افق دوررس، فردای پیروزی «ادبیات کارگری» بر بورژوازی که در حال حاضر قویترین نیرو را در این راستا داراست، رسید.
برقرار باد جامعه ی جهانی بدون طبقه
سایت فلسفه و اندیشه
************************* ****************** *********************
تعطیلات تابستان را چگونه گذراندید؟
با اینکه زیاد از محافل ومهمانی ها، دوری می کنم، اما گاه به خاطر اصرار دوستان و اطرافیان، سر از یکی از آنها در می آورم. متاسفانه غالب این مهمانیها، و جمع شدن افراد به گرد همدیگر، حاصلی جز تداخل در بحث های ایشان نیست که عموما، و گاه به طور اخص، از مقوله ی افرادی دیگر و تحلیل ساختار زندگی ایشان، چرخ می خورد!
فلانی با امکاناتی که دارد، عجیب هم نیست اگر جگوارش را به مدل مرسدس جدید، تغییر بدهد...فلانی باید هم اینهمه بیا و برو داشته باشد...شنیدی که چه جوری، موفق شده تا قرارداد دیگری هم بافلان شرکت ایتالیایی ببندد؟ بیهوده نیست که طرف از کرمی به آن کوچکی، تبدیل به اژدهایی هفت سر شده....
در حالی که با استکان چایی که پیش رویم است، بازی می کنم، به گفته های ایشان دقیق می شوم. در خیال خودم، و به خودم می گویم: چه جهان عجیبی را دارا هستند ایشان! از چه دالانهایی گذشته اند تا به این نقطه رسیده باشند؟!
بخشی از گفته ی ایشان به حدی تکان دهنده است که، حقیقتا بر خود می لرزم. کسی که روبرویم نشسته بعد از اتمام گفتاری بلند از دیگران و عملکردشان، دررابطه با پسر دلبندش! اضافه می کند:
کیانوش، پس پریشب به پرتغال پرواز کرد. دلم برای پسرم می سوزد، چقدر ازدانشگاه و دروس سنگینی که دارد، گله مند بود و خسته ی خسته، شبها می افتاد روی تختش و بیهوش، خوابش می برد! امروز عصر هواشناسی را در اینتر نت نگاه کردم، متاسفانه، هوای آنجا خیلی سرد شده و می ترسم بدون استراحت کافی و خوب، در آنجا مریض بشود. پسرم خیلی بد شانس به نظر می آید.
به بیرون از پنجره نگاه می کنم. هوای پاییزی، برگ ها را به لرزشی ناچاری، کشانده است. لرزش برگ ها بر روی شاخه های درختان، الهام بخش بسیاری چیزهاست... حس می کنم دلم گرفته است.
روی به من می گوید: چرا ساکت هستی؟ اولا خیلی کم پیدات می شه. دوما وقتی هم که می بینیمت، غالبا ساکت هستی! در چه فکری هستی؟
به ایشان می گویم: افکار من، غارهایی هستند که کمتر موجودی می تواند، در آنجا به سر ببرد. غارهایی بسیار تاریک. دخمه ها و کوره راههایی که واقعا سخت وسرد هستند. بیان آن کوره راه ها، نه تنها آسان نیست که احتمال دارد، باعث دلخوری دوستان بشود. از اینرو به نظرم، سکوت کردن، برایم شایسته است و از طرفی هم واقعا بایسته.
با تعجبی که در چشمهایش آشکار است، به من نگاه می کند ومی پرسد: حالا بدون هیچ واهمه ای ، حقیقتا به من بگو، که همین الآن در چه فکری بودی؟
به ایشان نگاه می کنم و می گویم:
شنیدن آنچه که در ذهن من می گذرد، برای شما نمی تواند زیبا باشد. بهتر است که بگذریم. طرح ذهنیات من، آسیب رسان خواهد بود.
در پاسخ من می گوید: آه... نه. خواهش می کنم. برای من جالب خواهد بود که بشنوم. اتفاقا دوست دارم بفهمم که شما در فکر چه چیزی یا چه چیزهایی هستید؟
می گویم: واقعا اینهمه اصرار دارید که بدانید همین الآن در چه فکری بودم؟
می گوید: بله. واقعا دوست دارم بدانم.
در حالیکه به استکان چای خیره می شوم، می گویم:
هفته ی پیش، یکی از شاگردان کلاسی که در آنجا تدریس می کنم، انشایی را خواند که باعث شد، آنشب هرگز خواب به چشمهایم نیاید. هنوز هم در فکر آن نوشته و انشای کودکی هستم که تا آن درجه، واقعی و زیبا بود.
از من می پرسد: مگر موضوع انشاء چه بود؟ و آن کودک چه نوشته بود؟
می گویم: بله. کمی صبر کنید. حالا که خواستید برایتان بازگو می کنم. چند نفر که آنسوتر بودند گرداگرد، ما می نشینند و به صحبت های ما گوش می دهند. به ایشان نگاه می کنم. چشمهای ایشان و سکوتی که کرده اند، همآن تقاضا را برای شرح ماجرا، به من می رسانند. می بینم که همگی منتظر شنیدن صحبت های من هستند. از اینرو و در حالیکه یک ورق کاغذ را از جیب کتم در می آورم اضافه می کنم که: این نوشته ی فرزاد است.
موضوع انشاء یا نگارشی که هفته ی پیش طرح کرده بودم، این بود:« تعطیلات تابستان را چگونه گذراندید؟».
فرزاد، بچه ای است دوازده ساله و نوشته اش در خصوص موضوع، به حدی جذاب و شیوا بود که حقیقتا مرا از درونم تکان داد. حالا اگر دوست دارید، خود آن نگارش یا انشاء را، برایتان می خوانم. همه ی حاضرین، سراپا گوش، منتظر قراعت نوشته ی فرزاد بودند و من شروع کردم:
***
تعطیلات تابستان را چگونه گذراندید؟
پدر من علیرضا صالحی است که کارگری ساده است. البته در فصل زمستان وغالبا، پدرم برای کار، به تهران می رود. خانواده ی ما، مجموعا پنج نفر هستیم. ژاله وژیلا، خواهران من هستند. برادر بزرگترم که 17 سال دارد و نامش محمود است و برادری دارم کوچکتر که محسن نام دارد. در غیاب پدرم، این محمود است که مسئول خانواده است. البته هر دو خواهرم، قالی باف هستند و برای کسی که شرکت کوچکی دارد، قالی می بافند. تابستانی که گذشت، برای خانواده ی ما بسیار تلخ بود. چون غالب اوقات مادرم در تلاش بود تا، برای دیدار خواهران و برادرانم با پدرم، ترتیب ملاقات بدهد. آخر الآن پنج ماه است که پدرم در زندان است.
به خدا پدرم، هیچ گناهی نکرده. همه او را می شناسند. وقتی کارگرهای دیگر، از کار بیکار شده بودند و از دوستان پدرم بودند، این پدرم بود که به آنها کمک می کرد. منظورم این است که نمی گذاشت، بچه های آنها، گرسنه بمانند. برای بچه هایشان لباس تهیه می کرد و پول مدرسه وخرج آمد و رفتشان را تهیه می کرد. البته این کار آسانی نبود وچون پدرم، شورای کارگری شهرمان را همراه، چند نفر دیگر درست کرده اند، هر وقت که برای کسی مشکلی پیش می آید، همگی دست به دست هم داده، و نمی گذارند که دوستشان، از نظر مالی و کرایه خانه، دچار مشکل بشوند.
برادر بزرگترم، به خاطر زندانی شدن پدرم، نمی تواند دیگر درس بخواند و مجبور است که به جای پدرم، کار بکند. تابستان گذشته و الآن پاییز است. خواهر و برادرانم، به لباس تازه احتیاج دارند و غالبا سفره ی ما، خالی است ولی مادرم نمی گذارد تا شورای کارگری، به ما کمک بکنند. او می گوید: ما سالم هستیم و بایستی خودمان، خرج زندگی مان را بدهیم. نه اینکه زحمت زندگی مان را بر دوش دوستان پدرتان بگذاریم. آنها هم مشکلات زیادی دارند. کمی تاقت بیاورید چون این وضع نمی تواند برای همیشه ادامه داشته باشد.
مادرم چقدر ساده است! من هفته ی پیش از دوست برادر بزرگم شنیدم که: احتمالا پدرم اعدام خواهد شد و اگر خیلی شانس بیاورد، پنج سال زندان می افتد.
این روزها من در فکر این هستم که اگر پدرم اینهمه سال، در زندان باشد، ما چگونه می توانیم به زندگی ادامه بدهیم؟ کاش می دانستم که پدرم چکار کرده؟ او که آدم خیلی خوبی است. من پدرم را خیلی دوست دارم. چون می دانم هرگز بدی مردم را نخواسته. پدرم آدم خیلی دلسوزی است و تا آنجا که می دانم، بجز دفاع از کارگرهای دیگر و تشریح حقوق آنها برایشان، کاری نکرده. راستش نمی توانم بفهمم که چرا آشنا شدن با حق و حقوق فردی و خانوادگی، تا این حد بایستی خطرناک باشد؟!
حالا احتمال دارد که تا پنج تابستان دیگر، پدرم در زندان بماند. کاش دوست برادرم دروغ گفته باشد. کاش اشتباه کرده باشد. کاش حاجی آقا به پدرم کمک کند و بداند که بدون او، نه تنها سفره ی ما خالی است، بلکه زندگی مان هر روز بدتر می شود.
مادرم می گوید: بایستی ژاله با اولین خواستگاری که می آید ازدواج کند و پشت سرش، ژیلا... من نمی توانم دوری خواهرانم را تحمل کنم. دوری پدرم و به زندان افتادنش کم نیست، مادرم می خواهد، هر دو خواهرم هم، ازدواج کنند و خانه را ترک کنند. دیروز محمود به من گفت: نمی گذارد ژاله ازدواج کند. گفت که به کوره خانه می رود و کار می کند. من در کوره خانه به همراه پدرم، خیلی کار کرده ام، خیلی تاقت فرساست. می ترسم برادرم در کوره از دستمان برود چون پدرم هم نیست تا اگر اتفاقی افتاد، به او کمک کند.
تابستان گذشته، من به همراه محمود کار می کردم و پولها را به مادرم می دادیم تا خرج خانه بکند. ولی کرایه ی خانه خیلی زیاد است. صاحب شرکتی که در آن کار می کردیم یک روز مرا با خودش برد تا باغ ایشان را تمیز کنم. بوته ها را بچینم. آنها دختری دارند که شهلا نام داشت. هر چی دلتان بخواهد داشتند. کنار حوض شناگری که آبی رنگ و بزرگ بود، دخترشان دراز کشیده بود وهمه اش به میوه ها گاز می زد و دور می انداخت. من دزدکی چند تا از میوه ها را برداشتم و در توبره ام گذاشتم تا بعدا به خانه بیاورم و به ژاله و ژیلا بدهم. ولی وقتی کارم تمام شد و خواستم بروم. صاحب کار توبره ی مرا باز کرد و نگاه کرد. سیب ها و میوه های گاز زده را ورانداز کرده و گفت: اینهمه میوه را گاز زدی و خورده ای؟ پدرسگ صاحب، حقوقت را نصف می کنم. من گریه کردم و گفتم : آقا به خدا اینها میوه هایی است که کنار حوض افتاده بودند و شهلا آنها را گاز زده بود. آقا به خدا من آنها را گاز نزده ام.
ولی او به من باور نکرد و گفت: برو. برو بیرون...
وقتی از آن خانه بیرون آمدم، رفتم کنار درختی و در گوشه ای که هیچکس مرا نمی دید، گریه کردم. راستش خیلی گریه کردم. دلم برای پدرم و برای خودم خیلی تنگ شده بود. راستش تابستان خیلی بدی بود. ولی آیا تابستان آینده هم همینطور خواهد بود؟
***
کاغذ را تا کردم و در جیبم گذاشتم. و در حالیکه اشکهایم را پاک می کردم به حیاط رفتم.
فلانی با امکاناتی که دارد، عجیب هم نیست اگر جگوارش را به مدل مرسدس جدید، تغییر بدهد...فلانی باید هم اینهمه بیا و برو داشته باشد...شنیدی که چه جوری، موفق شده تا قرارداد دیگری هم بافلان شرکت ایتالیایی ببندد؟ بیهوده نیست که طرف از کرمی به آن کوچکی، تبدیل به اژدهایی هفت سر شده....
در حالی که با استکان چایی که پیش رویم است، بازی می کنم، به گفته های ایشان دقیق می شوم. در خیال خودم، و به خودم می گویم: چه جهان عجیبی را دارا هستند ایشان! از چه دالانهایی گذشته اند تا به این نقطه رسیده باشند؟!
بخشی از گفته ی ایشان به حدی تکان دهنده است که، حقیقتا بر خود می لرزم. کسی که روبرویم نشسته بعد از اتمام گفتاری بلند از دیگران و عملکردشان، دررابطه با پسر دلبندش! اضافه می کند:
کیانوش، پس پریشب به پرتغال پرواز کرد. دلم برای پسرم می سوزد، چقدر ازدانشگاه و دروس سنگینی که دارد، گله مند بود و خسته ی خسته، شبها می افتاد روی تختش و بیهوش، خوابش می برد! امروز عصر هواشناسی را در اینتر نت نگاه کردم، متاسفانه، هوای آنجا خیلی سرد شده و می ترسم بدون استراحت کافی و خوب، در آنجا مریض بشود. پسرم خیلی بد شانس به نظر می آید.
به بیرون از پنجره نگاه می کنم. هوای پاییزی، برگ ها را به لرزشی ناچاری، کشانده است. لرزش برگ ها بر روی شاخه های درختان، الهام بخش بسیاری چیزهاست... حس می کنم دلم گرفته است.
روی به من می گوید: چرا ساکت هستی؟ اولا خیلی کم پیدات می شه. دوما وقتی هم که می بینیمت، غالبا ساکت هستی! در چه فکری هستی؟
به ایشان می گویم: افکار من، غارهایی هستند که کمتر موجودی می تواند، در آنجا به سر ببرد. غارهایی بسیار تاریک. دخمه ها و کوره راههایی که واقعا سخت وسرد هستند. بیان آن کوره راه ها، نه تنها آسان نیست که احتمال دارد، باعث دلخوری دوستان بشود. از اینرو به نظرم، سکوت کردن، برایم شایسته است و از طرفی هم واقعا بایسته.
با تعجبی که در چشمهایش آشکار است، به من نگاه می کند ومی پرسد: حالا بدون هیچ واهمه ای ، حقیقتا به من بگو، که همین الآن در چه فکری بودی؟
به ایشان نگاه می کنم و می گویم:
شنیدن آنچه که در ذهن من می گذرد، برای شما نمی تواند زیبا باشد. بهتر است که بگذریم. طرح ذهنیات من، آسیب رسان خواهد بود.
در پاسخ من می گوید: آه... نه. خواهش می کنم. برای من جالب خواهد بود که بشنوم. اتفاقا دوست دارم بفهمم که شما در فکر چه چیزی یا چه چیزهایی هستید؟
می گویم: واقعا اینهمه اصرار دارید که بدانید همین الآن در چه فکری بودم؟
می گوید: بله. واقعا دوست دارم بدانم.
در حالیکه به استکان چای خیره می شوم، می گویم:
هفته ی پیش، یکی از شاگردان کلاسی که در آنجا تدریس می کنم، انشایی را خواند که باعث شد، آنشب هرگز خواب به چشمهایم نیاید. هنوز هم در فکر آن نوشته و انشای کودکی هستم که تا آن درجه، واقعی و زیبا بود.
از من می پرسد: مگر موضوع انشاء چه بود؟ و آن کودک چه نوشته بود؟
می گویم: بله. کمی صبر کنید. حالا که خواستید برایتان بازگو می کنم. چند نفر که آنسوتر بودند گرداگرد، ما می نشینند و به صحبت های ما گوش می دهند. به ایشان نگاه می کنم. چشمهای ایشان و سکوتی که کرده اند، همآن تقاضا را برای شرح ماجرا، به من می رسانند. می بینم که همگی منتظر شنیدن صحبت های من هستند. از اینرو و در حالیکه یک ورق کاغذ را از جیب کتم در می آورم اضافه می کنم که: این نوشته ی فرزاد است.
موضوع انشاء یا نگارشی که هفته ی پیش طرح کرده بودم، این بود:« تعطیلات تابستان را چگونه گذراندید؟».
فرزاد، بچه ای است دوازده ساله و نوشته اش در خصوص موضوع، به حدی جذاب و شیوا بود که حقیقتا مرا از درونم تکان داد. حالا اگر دوست دارید، خود آن نگارش یا انشاء را، برایتان می خوانم. همه ی حاضرین، سراپا گوش، منتظر قراعت نوشته ی فرزاد بودند و من شروع کردم:
***
تعطیلات تابستان را چگونه گذراندید؟
پدر من علیرضا صالحی است که کارگری ساده است. البته در فصل زمستان وغالبا، پدرم برای کار، به تهران می رود. خانواده ی ما، مجموعا پنج نفر هستیم. ژاله وژیلا، خواهران من هستند. برادر بزرگترم که 17 سال دارد و نامش محمود است و برادری دارم کوچکتر که محسن نام دارد. در غیاب پدرم، این محمود است که مسئول خانواده است. البته هر دو خواهرم، قالی باف هستند و برای کسی که شرکت کوچکی دارد، قالی می بافند. تابستانی که گذشت، برای خانواده ی ما بسیار تلخ بود. چون غالب اوقات مادرم در تلاش بود تا، برای دیدار خواهران و برادرانم با پدرم، ترتیب ملاقات بدهد. آخر الآن پنج ماه است که پدرم در زندان است.
به خدا پدرم، هیچ گناهی نکرده. همه او را می شناسند. وقتی کارگرهای دیگر، از کار بیکار شده بودند و از دوستان پدرم بودند، این پدرم بود که به آنها کمک می کرد. منظورم این است که نمی گذاشت، بچه های آنها، گرسنه بمانند. برای بچه هایشان لباس تهیه می کرد و پول مدرسه وخرج آمد و رفتشان را تهیه می کرد. البته این کار آسانی نبود وچون پدرم، شورای کارگری شهرمان را همراه، چند نفر دیگر درست کرده اند، هر وقت که برای کسی مشکلی پیش می آید، همگی دست به دست هم داده، و نمی گذارند که دوستشان، از نظر مالی و کرایه خانه، دچار مشکل بشوند.
برادر بزرگترم، به خاطر زندانی شدن پدرم، نمی تواند دیگر درس بخواند و مجبور است که به جای پدرم، کار بکند. تابستان گذشته و الآن پاییز است. خواهر و برادرانم، به لباس تازه احتیاج دارند و غالبا سفره ی ما، خالی است ولی مادرم نمی گذارد تا شورای کارگری، به ما کمک بکنند. او می گوید: ما سالم هستیم و بایستی خودمان، خرج زندگی مان را بدهیم. نه اینکه زحمت زندگی مان را بر دوش دوستان پدرتان بگذاریم. آنها هم مشکلات زیادی دارند. کمی تاقت بیاورید چون این وضع نمی تواند برای همیشه ادامه داشته باشد.
مادرم چقدر ساده است! من هفته ی پیش از دوست برادر بزرگم شنیدم که: احتمالا پدرم اعدام خواهد شد و اگر خیلی شانس بیاورد، پنج سال زندان می افتد.
این روزها من در فکر این هستم که اگر پدرم اینهمه سال، در زندان باشد، ما چگونه می توانیم به زندگی ادامه بدهیم؟ کاش می دانستم که پدرم چکار کرده؟ او که آدم خیلی خوبی است. من پدرم را خیلی دوست دارم. چون می دانم هرگز بدی مردم را نخواسته. پدرم آدم خیلی دلسوزی است و تا آنجا که می دانم، بجز دفاع از کارگرهای دیگر و تشریح حقوق آنها برایشان، کاری نکرده. راستش نمی توانم بفهمم که چرا آشنا شدن با حق و حقوق فردی و خانوادگی، تا این حد بایستی خطرناک باشد؟!
حالا احتمال دارد که تا پنج تابستان دیگر، پدرم در زندان بماند. کاش دوست برادرم دروغ گفته باشد. کاش اشتباه کرده باشد. کاش حاجی آقا به پدرم کمک کند و بداند که بدون او، نه تنها سفره ی ما خالی است، بلکه زندگی مان هر روز بدتر می شود.
مادرم می گوید: بایستی ژاله با اولین خواستگاری که می آید ازدواج کند و پشت سرش، ژیلا... من نمی توانم دوری خواهرانم را تحمل کنم. دوری پدرم و به زندان افتادنش کم نیست، مادرم می خواهد، هر دو خواهرم هم، ازدواج کنند و خانه را ترک کنند. دیروز محمود به من گفت: نمی گذارد ژاله ازدواج کند. گفت که به کوره خانه می رود و کار می کند. من در کوره خانه به همراه پدرم، خیلی کار کرده ام، خیلی تاقت فرساست. می ترسم برادرم در کوره از دستمان برود چون پدرم هم نیست تا اگر اتفاقی افتاد، به او کمک کند.
تابستان گذشته، من به همراه محمود کار می کردم و پولها را به مادرم می دادیم تا خرج خانه بکند. ولی کرایه ی خانه خیلی زیاد است. صاحب شرکتی که در آن کار می کردیم یک روز مرا با خودش برد تا باغ ایشان را تمیز کنم. بوته ها را بچینم. آنها دختری دارند که شهلا نام داشت. هر چی دلتان بخواهد داشتند. کنار حوض شناگری که آبی رنگ و بزرگ بود، دخترشان دراز کشیده بود وهمه اش به میوه ها گاز می زد و دور می انداخت. من دزدکی چند تا از میوه ها را برداشتم و در توبره ام گذاشتم تا بعدا به خانه بیاورم و به ژاله و ژیلا بدهم. ولی وقتی کارم تمام شد و خواستم بروم. صاحب کار توبره ی مرا باز کرد و نگاه کرد. سیب ها و میوه های گاز زده را ورانداز کرده و گفت: اینهمه میوه را گاز زدی و خورده ای؟ پدرسگ صاحب، حقوقت را نصف می کنم. من گریه کردم و گفتم : آقا به خدا اینها میوه هایی است که کنار حوض افتاده بودند و شهلا آنها را گاز زده بود. آقا به خدا من آنها را گاز نزده ام.
ولی او به من باور نکرد و گفت: برو. برو بیرون...
وقتی از آن خانه بیرون آمدم، رفتم کنار درختی و در گوشه ای که هیچکس مرا نمی دید، گریه کردم. راستش خیلی گریه کردم. دلم برای پدرم و برای خودم خیلی تنگ شده بود. راستش تابستان خیلی بدی بود. ولی آیا تابستان آینده هم همینطور خواهد بود؟
***
کاغذ را تا کردم و در جیبم گذاشتم. و در حالیکه اشکهایم را پاک می کردم به حیاط رفتم.