این صفحه رابه اندیشه ها وآثار ژان پل سارتر تخصیص می دهیم. پیشتر بر روی فلسفه ی سارتراشارات ونوشته هایی منعکس شده بود. تمامی آن فایلهارا به زودی در همین صفحه داونلود کرده ودرمورد مکتب فلسفی « اگزیستانسیالیسم« توضیحات لازم را خواهم نگاشت_ هرچند در نوشته های مربوط به سایر فلاسفه همواره از سارتریاد شده است اما برای درک دقیقتر وروشنتری از اگزیستانسیالیسم سارتری تحلیلها ونقدهای خود را در این قسمت خواهم آورد
درحال حاضر نسخه ی فارسی « هستی و نیستی» که برجسته ترین کار سارتر است درهمین صفحه داونلود می شود _ من آثار دیگرژان پل سارتر را به زبان انگلیسی دارم ومنعکس کردن این آثار در این صفحه کار آسانی نیست اما به خواننده گان پیشنهاد می کنم که در گوگل برای آثار این فیلسوف معتبر وآزادی خواه، جستجو شود. نسخه های پی _ دی_ اف ، قابل دسترسی است
باید یاد آور شد که قبل از سارتر، یگانه فیلسوف دانمارکی به نام« سورن کیرگه گارد» در مورد « اگزیستانسیال» وهستی آثاری را منتشر کرد ونظریه ی اگزیستانسیالیسم او تنها در حوزه ی دینی ومذهبی است_ ژان پل سارتر از اگزیستانسیالیسمی صحبت می کند که به واقع درخور وجود هستی وانسان است وپایه ی اساسی این فلسفه ی پیچیده، بر دو محور« آزادی» و« مسئولیت»چرخ می خورد. سارتر طبق این دستگاه فکری وانسانی، خود را مسئول فاجعه وجنگ جهانی دوم خواند ه است! چرایی این مطلب را نمی توان در اینجا توضیح داد اما ودر واقع انسانها چه به طور ایندویجوال یا فردی ویا جمعی و اجتماعی، مسئول اعمال و پراتیک خود در گذار زمان هستند
نکته ی بسیار مهم دیگری که در کتاب « هستی و نیستی» سارتر قابل توجه است، رد کردن بخشی از افکار و آراء مارتین هایدگرمی باشد_ خصوصا در بخش اول این کتاب که نظریه ی دلهره وهستی هایدگر زیر چالش وبررسی فلسفی قرار گرفته است واز سویی سارتر عنوان کرده بود که هایدگر نوعی اگزیستانسیالیست می باشد اما هایدگر این وضوع را منفی می دانست_ این هردو فلاسفه ومتفکر، همعصر وهمدوره اند وسارتر در جنگ دوم جهانی برای مدت یک سال در زندانهای آلمان بوده است. خصوصیت دیگر سارتر این است که او جایزه ی صلح نوبل را نپذیرفت وازدریافت پول آن نیز گذر کرد، نقد ونظر او در این خصوص نیز جالب توجه است
آخرین نکته ی مربوط به سارتر در این مختصر این است که سارتر با پدید آوردن مکتب اگزیستانسیالیسم، باعث به وجود آمدن دو مکتب فلسفی دیگر نیز شد . مکتب اصالت عمل که در همین سایت صفحه ی مخصوص به خود را داراست ومکتب پراگماتیسم. این هردو دستگاه فکری فلسفی، حول و
حوش اگزیستانسیالیسم سارتری قرار دارند
سارتر با دو متفکر و فیلسوف برجسته به نامهای« موریس مرلوپونتی» وهمچنین« میشل فوکو» دوستی و همکاری داشته است. او در اعتراضات خیابانی شهرپاریس، فعالانه شرکت داشته است وهمواره طرفدار آزادی انسانها بوده است وچنانچه پیشتر اشاره شد، ژان پل سارتر یکی از پایه های اساسی اگزیستانسیالیسم را، فنومن « آزادی » قرار داده است ودر کتاب هستی و نیستی که خود کنایه ای به« هستی و زمان» هایدگر است، مشکلات
مربوط به« آزادی » را با دقتی هشیارانه نوشته است
صادق هدایت با ترجمه ی رمان« دیوار» اثر سارتر، اولین کسی است که او را به جامعه ی ایرانی شناساند
کتاب هستی و نیستی اثر ژان پل سارتر را در لینک زیر و با نسخه ی پی_ دی_ اف می توانید داونلود کنید. این اثر توسط عنایت الله شکیباپور ترجمه شده است. امید که ایشان بتوانند کارهای دیگر او رانیز به فارسی برگردانند
درحال حاضر نسخه ی فارسی « هستی و نیستی» که برجسته ترین کار سارتر است درهمین صفحه داونلود می شود _ من آثار دیگرژان پل سارتر را به زبان انگلیسی دارم ومنعکس کردن این آثار در این صفحه کار آسانی نیست اما به خواننده گان پیشنهاد می کنم که در گوگل برای آثار این فیلسوف معتبر وآزادی خواه، جستجو شود. نسخه های پی _ دی_ اف ، قابل دسترسی است
باید یاد آور شد که قبل از سارتر، یگانه فیلسوف دانمارکی به نام« سورن کیرگه گارد» در مورد « اگزیستانسیال» وهستی آثاری را منتشر کرد ونظریه ی اگزیستانسیالیسم او تنها در حوزه ی دینی ومذهبی است_ ژان پل سارتر از اگزیستانسیالیسمی صحبت می کند که به واقع درخور وجود هستی وانسان است وپایه ی اساسی این فلسفه ی پیچیده، بر دو محور« آزادی» و« مسئولیت»چرخ می خورد. سارتر طبق این دستگاه فکری وانسانی، خود را مسئول فاجعه وجنگ جهانی دوم خواند ه است! چرایی این مطلب را نمی توان در اینجا توضیح داد اما ودر واقع انسانها چه به طور ایندویجوال یا فردی ویا جمعی و اجتماعی، مسئول اعمال و پراتیک خود در گذار زمان هستند
نکته ی بسیار مهم دیگری که در کتاب « هستی و نیستی» سارتر قابل توجه است، رد کردن بخشی از افکار و آراء مارتین هایدگرمی باشد_ خصوصا در بخش اول این کتاب که نظریه ی دلهره وهستی هایدگر زیر چالش وبررسی فلسفی قرار گرفته است واز سویی سارتر عنوان کرده بود که هایدگر نوعی اگزیستانسیالیست می باشد اما هایدگر این وضوع را منفی می دانست_ این هردو فلاسفه ومتفکر، همعصر وهمدوره اند وسارتر در جنگ دوم جهانی برای مدت یک سال در زندانهای آلمان بوده است. خصوصیت دیگر سارتر این است که او جایزه ی صلح نوبل را نپذیرفت وازدریافت پول آن نیز گذر کرد، نقد ونظر او در این خصوص نیز جالب توجه است
آخرین نکته ی مربوط به سارتر در این مختصر این است که سارتر با پدید آوردن مکتب اگزیستانسیالیسم، باعث به وجود آمدن دو مکتب فلسفی دیگر نیز شد . مکتب اصالت عمل که در همین سایت صفحه ی مخصوص به خود را داراست ومکتب پراگماتیسم. این هردو دستگاه فکری فلسفی، حول و
حوش اگزیستانسیالیسم سارتری قرار دارند
سارتر با دو متفکر و فیلسوف برجسته به نامهای« موریس مرلوپونتی» وهمچنین« میشل فوکو» دوستی و همکاری داشته است. او در اعتراضات خیابانی شهرپاریس، فعالانه شرکت داشته است وهمواره طرفدار آزادی انسانها بوده است وچنانچه پیشتر اشاره شد، ژان پل سارتر یکی از پایه های اساسی اگزیستانسیالیسم را، فنومن « آزادی » قرار داده است ودر کتاب هستی و نیستی که خود کنایه ای به« هستی و زمان» هایدگر است، مشکلات
مربوط به« آزادی » را با دقتی هشیارانه نوشته است
صادق هدایت با ترجمه ی رمان« دیوار» اثر سارتر، اولین کسی است که او را به جامعه ی ایرانی شناساند
کتاب هستی و نیستی اثر ژان پل سارتر را در لینک زیر و با نسخه ی پی_ دی_ اف می توانید داونلود کنید. این اثر توسط عنایت الله شکیباپور ترجمه شده است. امید که ایشان بتوانند کارهای دیگر او رانیز به فارسی برگردانند
hasti_o_nisti-_zan_pol_sartr.pdf | |
File Size: | 3903 kb |
File Type: |
موضوع زمان _ "گذشتە.
ما موضوع پیشین یعنی« خود» و هستی خود رابه خاطر آمدن مهمانهایی، بدون نتیجه گیری درخور موضوع، وبسیارناتمام ، رها ساختیم و این اتفاق ناچاری بود. من آنرا از یاد نبرده ام ومی بایستی به طوری وسیع وارزشمند، دریافت خود را از هستی« خود» بنویسم. حالا موضوع دیگری که بی ارتباط با موضوع پیشین نیست، پیش آمده که درخور توجه است وآن موضوع« زمان» است!
اما در این نقطه تنها در مورد« گذشته» تحقیق میکنیم و می نویسیم.
سریع وکوتاه.
به نظر می آید که ما همواره" گذشته " را به زمان حال می کشانیم. آنچه را در گذشته روی داده، به وسیله ی خاطرات(در تعبیرسارتر)به زمان حال مربوط می سازیم. اتفاقی را که در گذشته افتاده است، در واقع از ما جدا شده است اما در همین زمان حال، ما به آن «گذشته» می اندیشیم وازاینطریق، اتفاق گذشته را به زمان «حال» می کشانیم!
دقت کنیم. چیزی در گذشته پیش آمده. این پیش آمدن یا اتفاق، از لحاظ کلیت ساختاری اش، چه زمانی وچه کیفیت آن از لحاظ فیزیکی، دارای خصوصیات خاص خود بوده است. دوم اینکه ما ظاهرا از آن اتفاق یا حادثه، بریده وآنرا در قالب گذشته، وبدون ارتباط می بینیم. ولی چرا درزمان حال؛ به صورت خاطره ویاد آوری اتفاق گذشته، آنرا در زمان « حال » مورد بررسی قرار می دهیم؟! این نشانگر چیست؟ آیا گذشته در حال، جریان دارد؟ ما می دانیم که هر سه مرحله ی زمانی گذشته_ حال_ آینده؛ به هم مربوط هستند.. اما تنها در زمان حال است که می توانیم گذشته را بررسی کنیم. ودر مورد آینده تنها می توانیم یک سری حدسیات رامطرح نماییم.
من نام این حدسیات را هم« امکانات» می گذارم. با این توضیح که درشرایط زمانی، اتفاقات می تواننددر دو سوی متضاد یا حتی خنثی، واقع بشوند. امکان دارد کسی بتواند« خود» را تغییر بدهد و امکان دارد که از این توانایی محروم گردد.
یک مثال روشنتر:
کسی که دارای خصوصیت کینه است یعنی کینه ای است ودرخود کینه را داراست، نمی تواند این کینه از هیچ پدید آمده باشد. از اینرو می گوییم که در گذشته اتفاق یا اتفاقاتی افتاده است که مثلا به شخص ظلمی شده است وحاصل این ظلم وبدرفتاری ، کینه ای است که شخص در زمان حال با خود دارد. یک پرسش دیگر اینکه، شخص آیا از اول هم کینه ای به دنیاآمده است؟ یا مثلا یک شخص از ابتدای هستندگی اش، خوشخو ومهربان به وجود آمده است؟ این چگونه ممکن است؟! آیا مهربانی یا نامهربانی رادر گذار زمان واز سوی اطراف و اتفاقات جاری در زمان، کسب نکرده و به صورت یک فرهنگ( فرهنگ فردی) در او حاصل نشده است؟
اما پرسش این است که چرا این خصلت هاو فرهنگهای فردی یا اجتماعی، که در واقع در گذشته ریشه دارند، درزمان حال جاری می شوند؟آیا این « امکان » وجود دارد که کسی از مهربانی وگذشت، به کسی نامهربان و بی گذشت تبدیل بشود؟ آیا تاکنون دیده نشده که گاهی مهربانترین انسانها، در گذشته ی دور؛ که بسیار ونزد همگان مهربان شناخته شده اند، در نقطه ای دقیقا بر عکس بوده و حتی مرتکب جنایت شده اند؟
باز هم این پرسش وتاکید که واقعه ی تلخ یا شاد، در گذشته صورت گرفته است! چرا این واقعه، در زمان« حال» زنده می شودو مورد تحلیل و بررسی قرار می گیرد؟ وچرا به صورت یک فرهنگ یا خوی و خصلت، در فرد باقی مانده است؟ آیا بریدگی از این خصلت و خاطره که کلا به گذشته مربوط است، امکان پذیر است؟ واین چگونه است؟
سارتردر« هستی ونیستی» به یک مثال می پردازد از اینقرار:
دو میخ رادر کف دست یک شخص می گذاریم. یکی از میخها تازه است ودیگری، قبلا مورد استفاده قرار گرفته_ کج شده ودوباره آنرا راست کرده ایم. اما از لحاظ شکل وظاهر، عین یکدیگرند ونمیتوان آنها را از هم تشخیص داد. به هنگام استفاده از این میخها، اولی که تازه است، دارای کارکرد دقیق و درست خود می باشد ودر چوب فرو می رود_ اما آن یکی که قبلا کج شده بود، برای بار دوم و سوم هم کج می شود! تحلیل موضوع به ما می گوید، میخی که کج شده بود و دوباره آنرا راست کرده بودند، از لحاظ فیزیکی، ودر ساختار اتمها، تغیر پیدا کرده است. واتمهای آن نقطه ی کج شده، دقیقا به مانند اتمهای میخ سالم نیستند. از اینرو کارکرد آنها هم متفاوت است.
در اینجا به فنومن دیگری رسیده ایم وآن « تغییر » است. اما از سویی هم می دانیم که با وجود تغییرها در یک فنومن ودر گذار زمان، هنوز شاهد یک فنومن با همآن تعریف هستیم_ اما به هنگام کارکرد می بینیم که اینجا انتظار ما بر آورده نمی شود!
به گفته ی دوستی، تغییرانسان یا« خود » بدون تاثیر پذیری ازشرایطی خاص واز دیگران وبه خصوص خواستنهای خودِ شخص واراده ی او برمبنای تغییر، ناشدنی است ومهمترین عامل در اینجا، دانش و آگاهی بالای فرد است که در تغییر او می تواند قویترین موثر باشد!
این گفته ی دوست ماست، اما هنوز نکات دیگری در پرده ی ابهام مانده اند. ما هنوز اصرار داریم که فرهنگ خشونت یا مهربانی، از گذشته به زمان حال کشانیده شده است! واین ارتباط مابین حال_ گذشته وآینده را به تصویر می کشد. یعنی شخص از گذشته به زمان حال رسیده است ودر این انتقال، آنچه را که در او به وقوع پیوسته با خود ودر خود، به همراه آورده است. پس این شخص است که حاوی و حامل آن خصوصیات است وهم اوست که مسیر زمانی گذشته به حال و از حال به آینده را طی می کند. اما اصل مسئله هنوز به قوت خود باقی است زیرا که اتفاق گذشته در زمان حال، یاد آوری ویا مورد بررسی قرار گرفته است واین یعنی اتفاق گذشته به زمان حال رسیده است! پس این اتفاق « نیست » نشده است! ودر زمان حال دارای اگزیستانسیال است.
اما از سویی منکر دو پدیدار« امکان» و«تغییر» نیستیم. واین هردونیز در کنار خودِ فنومنها، ودر خلال «زمان» هستندگی خود رابه نمایش می گذارند!
اتفاقی در گذشته افتاده ودر زمان حال، آنرا مورد کاوش قرار می دهیم. اتفاق دربرون یا درون شخص ودرزمان خاصی که گذشته است، روی داده. اما همین اتفاق که دیگر تمام شده وپایان پذیربوده است، از زمان حال سر بیرون آورده! این چگونه است؟ مگر نه این است که اتفاق در گذشته روی داده است؟ چرا الآن همآن اتفاق زنده و نفس گیر، حضور دارد؟ به نظر می رسد که شخص خاطره ی اتفاق را با خود یدک کشیده وآنرا تا به لحظه ی حال، رسانده است وبعید نیست اگر آنرا به آینده نیز ببرد!
بعضی ها بریدن از گذشته را مطرح ساخته اند. اما این بریدن آیا شدنی است؟ واصولا تعریف بریدن از گذشته چه می تواند باشد؟ واز سویی آیا واقعا شخص، گذشته را طی و به زمان حال نرسیده است واز گذشته جدا نیست؟ پس این یاد آوری بریدن از گذشته حاوی چه مطالبی است؟ جدای همه ی اینها طبیعت به عنوان تنهاهستنده ی کامل وثابت شده، اجزایش همواره نو به نو می شوند. واین در حالی است که تغییر و دگرگونی در ابعاد مختلفی خود را نشان میدهد. اما در نهایت این همآن طبیعت است که با وجود تغییرات، همچنان نزد ما به نام طبیعت خوانده می شود. در صورتی که می دانیم طبیعت نیزتغیر پذیر بوده وهست!
آیا می توان گفت: فلانی همآن است که 32 سال پیش بوده است؟ چگونه است که در گذار اینهمه سال، چیزی از« خود » مانده است که ما آنرا به شخص مربوط می سازیم؟ واین در حالی است که به طور قطعی می دانیم که این شخص همآن شخص 32 سال پیش نیست ودر گذار این سالها، تغییرات بسیار محسوسی داشته است. اما هنوز او را به همآن نام مورد خطاب قرار می دهیم! ومی گوییم این همآن شخص 32 سال پیش است. پس از مرگ او نیز اگرتصویری از او داشته باشیم، خواهیم گفت: این تصویر همآن شخص است. یعنی ما در زمان حال می توانیم، آینده را مورد قضاوت قرار بدهیم. شخص هنوز نمرده است اما با فرض فلسفی ما، که به آینده مربوط است، وعکس او را می بینیم، گذشته وآینده را در زمان حال، موردقضاوت، پرسش و بررسی قرار داده ایم! زیرا که تحلیل ما وبیان ما، در زمان حال صورت می گیرد.
ودر این صورت آیامی توانیم بگوییم: ما در زمان حال می توانیم به گذشته دسترسی داشته باشیم_ در صورتی که می دانیم گذشته از بین رفته ونیست شده است؟ وآیا می توانیم در زمان حال، آینده را هم مورد قضاوت قرار بدهیم؟ ودراین صورت آیا واقعا زمان حال، تشکیل دهنده ی گذشته و آینده است یا هر سه این پدیده ها، دارای مرز بندی خاص خود ومستقل از یکدیگرند؟!
ما میدانیم که در زمان حال، می توانیم نسبت به آینده داوری کنیم مثلا می دانیم که اگر آب را در حرارت 100 درجه ی سانتیگراد قرار بدهیم، آینده ی آن نقطه ی جوش و تبدیل شدنش به بخار می باشد. ومی توانیم اینرا از روی دریافت ریاضی و فیزیک، به اثبات برسانیم. ولی درست در همین نقطه که آب به نقطه ی 100 درجه نزدیک می شود، « امکان » داردپدیده ای اتفاق بیافتد که جریان این قضاوت را به تاخیر بیاندازد ویا برعکس سریعتر آنرا به نقطه ی جوش برساند. چندین احتمال و امکان در سر راه این موضوع حضور دارند. اما می دانیم که اگرهیچ تغییری مخالف با روند طبیعی آزمایش ما صورت نپذیرد؛ مسلما آب در درجه ی 100 به نقطه ی جوش می رسد. ولی همین ایده ی قطعی وعلمی، هنوز کامل نیست زیرا که ما نمی دانیم عنصر آب در سیاره ای دیگر، که مسلما دارای شرایط خاص جوی خویش است، در چه درجه ای به نقطه ی جوش خواهد رسید؟!
***
بخش سوم _ " آینده".
***
در تحلیل های قسمت او ل ودوم، پرداخت هایی اززمانهای « حال » وارتباط آن با گذشته را ارایه دادیم. باز هم به همین بحث بر خواهیم گشت ودرواقع بایستی گفت: از زاویه های مختلف، به این حالت های سه گانه وانشعابات احتمالی اش خواهیم پرداخت. امادر مورد وضعیت آینده.
سارتر در « هستی و نیستی» ودر اولین جمله ی بخش « آینده» اینگونه توضیح می دهد:
ابتدا باید بدانیم که هستی در خود، تا وقتی که هست نمی تواند آینده باشد یا قسمتی از آینده را در خود حفظ کند. قرص ماه در بدر تمام آینده نیست. وقتی که من قرص ماه را نگاه می کنم، همآن است که می بینم. او نه در گذشته است ونه در آینده. درذرات خودش قرص ماه همآن است که می بینیم وهیچ حالتی به سوی آینده ندارد؛ او هستی کامل در زمان « حال » است اما آینده ای در آن وجود دارد که در زمان حال دیده نمی شود.
پیشتر هم اشاره کرده بودم که ما در زمان حال، توانایی داوری درمورد گذشته را داریم اما در مورد آینده تنها می توانیم حدس بزنیم که چه رویدادی، پیش روست! وازنقطه ی جوش آب صحبت به میان آوردیم واز طریق آگاهی می دانیم که آب در 100 درجه سانتیگراد به نقطه ی جوش می رسد_ اما اینرا هم یاد آور شدم که این موضوع مطلق نیست. زیرا که نمی دانیم همین عنصر آب در سیاره ای دیگر و باجو خاص خود، در چه درجه ای به نقطه ی جوش می رسد؛ چرا؟ چونکه می دانیم بیلیاردها سیاره و ستاره ی دیگر هستند که هیچ شباهتی به وضعیت جوی زمین ندارند. از اینرو نمی توانیم قضاوت کنیم که آینده ی حرارت دادن عنصر آب در چنان سیاراتی، دارای چه کیفیاتی خواهد بود. چونکه هنوز آنرا تجربه نکرده ایم. از اینرو و در مجموع داوری در مورد آینده نیز، مطلق نیست.
امادر این خصوص که سارتر یاد آور شده است، ما در واقع تجربه ی ماه بد کامل و ناقص و هلال ودیگر وضعیت های آنرا می دانیم. واز سویی مطمئن هستیم که الان مثلا اگر ماه نیمه است، آینده ی آن بدر کامل خواهد بود. ولی آینده ی آن در زمان حال دیده نمی شود و این فقط یک حدس است! چرا حدس؟ چون هنوز آینده اتفاق نیافتاده است وشاید در گذار هفته ی آینده، سیاره ای با زمین ویا ماه، برخورد بکند وداوری ماه، هرگز به بدرکامل نرسد. از اینرواین حدس ما تقریبی یا نسبی است وبه هیچوجه مطلق نیست. وحالا مثال دیگری در فنومنولوژی ادموند هوسرل.
رنگ پریدگی چهره ی دوست ما، می توانداز هراس و وحشت از چیزی باشد_ اما همزمان می تواند درنوسانات درونی وروانی شخص باشد_ هیچکسی به او سیلی نزده است_ هیچ صدای رعد آسایی وبه یکباره در فضای او به وجود نیامده است ویا به یکباره وناگهانی در مقابل چراغ قرمز راهنمایی قرار نگرفته، اما دارای رنگ پریدگی است. این رنگ پریدگی مسلما علتی دارد وما به یک سری از حدسیات دست می زنیم واز خود می پرسیم: چرا رنگ او پریده است؟ آیا از چیزی وحشت دارد؟ آیا اتفاقی افتاده است؟
وبی خبر از اینکه بدون همگی این اتفاقات، او از 2 روز پیش به نوعی بیماری مبتلا بوده که حتی خود هم نمی داند. این بیماری تاثیرش را دررنگ صورت او گذاشته است_ اما چون ما همواره پریدگی رنگ صورت را حمل بر اتفاقی هیجانی ویا دردناک وترس، می کنیم_ از احتمالات دیگردوری کرده و به این شیوه از واقعیت دورمی شویم. تمامی داوریهای ما در مورد رنگ پریدگی صورت او، تنها به یک مشت حدسیات، آغاز و ختم می شوند. اما توجه کنیم که داوری ما درست در زمان حال صورت می گیرد. ودر این صورت آیا چه حالتی پیش آمده است؟
مگرنه این است که مادر زمان حال، گذشته ی اورادر ذهن بررسی کرده ایم؟ زیرا که در گذشته چیزی پیش آمده یا رویدادی رخ داده که باعث پریدگی رنگ صورت دوستمان بوده است. پس مادر زمان حال است که گذشته ی او رامورد کاوش قرار میدهیم. واز سوی نیز می توانیم در مورد همین رنگ پریدگی، دروضعیتِ آینده ی دوستمان، حدس بزنیم. ورفع شدن این رنگ پریدگی رابادلایل مختلفی عنوان سازیم. آینده هنوزنیامده است ولی دوستمان ازگذشته جدا شده ودر زمان حال وبا وضعیت موجود، حاضر است.
سارتر به درستی اشاره کرده است که: اگر فرض کنند زمان حال در زمان حال وجود دارد، پس معلوم است که از آن خارج نخواهد شد. از طرف دیگرنمی توانیم آینده را زمان حال بدانیم که هرگز ازآن حال خارج نخواهد شد. هر زمان حال در هستی خودش محکوم به این است که آینده بشود، بنابراین آینده مربوط به زمانی است که پشت سر هم واقع شود. به یاد بیاوریم که هرچیز در زمان حال ثابت نیست وهمیشه در حال فرار به سوی آینده است، زمان حال در جای خود نمی ماند برای اینکه بسوی آینده یعنی حالتی غیر از زمان حال فرار می کند.
واین توضیح درست است چون، هرکدام از هستنده های حال_ گذشته و آینده؛ مستقل از همدیگرند. وبا اعتراف به این هستندگی مستقل، نمی توان گفت آینده در زمان حال قرار دارد!
خوب. این نکته ی مهمی است. زیرا که به استقلال سه حالت زمانی متفاوت و مستقل از یکدیگر رسیده ایم واین رسیدن به شیوه ای دقیق وفلسفی صورت گرفته است. اما پرسشی پیش می آید وآن اینکه آینده، چگونه پیش می آید؟ واین آینده در کجاست؟
چرا این پرسش را می نویسم؟ چونکه تا زمانی که آینده ها، به حال نیامده و به گذشته تبدیل نشده باشند، نمی توانیم آنها را دقیقا بشناسیم. از سویی دیگر، ما آینده ی رنگ پریدگی صورت دوستمان را حدس می زنیم وهنگامی که آن آینده روی داد و رنگ چهره ی اوباز هم طبیعی شد، چه کار کرده ایم؟ _ ما آینده ی او را که الآن دیگر به گذشته تبدیل شده، مورد داوری قرار می دهیم. واین به شرطی است که آینده طی شده ، از حال گذشته و به خودِ گذشته تبدیل شده باشد_ در چنین نقطه ای است که ما آینده ی او را در گذشته نظاره کرده ایم. مثل اینکه بگوییم:« زمانی که من به محل تصادف رسیدم، او جان داده بود!».
وقتی که من به محل تصادف رسیدم، در زمان گذشته است( یا گذشته را توضیح می دهم) اما قسمت دوم جمله که « او جان داده بود » که در زمان حال آنوقت بوده است؛ ولی طی شده است ؛حالا برای ما به زمان بعید تبدیل شده است. در این صورت ما درزمان حال، از گذشته صحبت می کنیم( زمانی که من به محل تصادف رسیدم.) ودر همین زمان حال است که می گوییم: « اوجان داده بود!». جان دادن اودرآینده ای بوده که برای او وما حال رسیده و الآن به گذشته تبدیل شده است. گذشته ای که دیگر نمی توان به آن دسترسی داشت وبعید یا ناشدنی است. زمانی که « او » تصادف کرده زمان حال بوده است ودرگذارزمانی حال به آینده وتغییر آن و خونریزی« او » که آینده بوده است، حالت مرگ روی داده است. ولی توجه کنیم که تمامی این تحلیل درهمین زمان حال صورت می گیرد. خودِ من و همین الآن دارم این مثائل را تایپ می کنم، خوب این چیزی است که در زمان حال جاری است یا اتفاق می افتد ودر جریان است_ الآن برای من واقعا زمان حال است ودارم تایپ می کنم، کسی که این مطلب را خواهد خواند، در آینده خواهد بود. نکته ی مهم این است که شخصی در آینده ی نیامده، این مطلب را خواهد خواند. ولی حضور او قطعی نیست ومعلوم نیست که واقعا به این کار دست بزند_ شاید هرگز چنین اتفاقی روی ندهد! واین بعیدنبوده وامکان پذیر است.
پس باید یاد آور شد که با پرداختهای بالا، با حالت های زمانی متفاوتی مواجه شدیم. من تنها باز هم یادآوری میکنم که بخش عظیمی از این بحث را تنها و تنها به خاطرپدیدار« خود » می نویسم ومیخواهم که وضعیت این خود رادر حالت های زمانی گوناگون، بهتر درک کنم. واین « هستی خود » را جدا از« هستی دیگری » بهتر بشناسم. منظور من از هستی دیگری، چند بعدی است واساسا تمامی هستی یونیورسال وطبیعیت رادر نظر دارم. ومی خواهم بدانم ارتباط دقیق میان این « هستی خود » با « هستی یونیورسال» چیست وچگونه است وتا چه اندازه می توان به خود حقیقی نزدیکتر، ازهستنده گی دیگری خالی تروآزادتر بود؟ پس هدف نهایی من متنی است درتوضیح پدیدار آزادی وچگونگی موقعیت اگو، درحالات گوناگون ودر برابر خود آزادی. علت اصلی و ریشه ای این بحث در این است که « خود » یا اگو، در گذارزمان، تغییر می کند وچنانکه می دانیم، این اگو نمی تواند در زمان حال باقی بماند_ زیرا اگر در زمان حال وبا همآن کیفیات باقی می ماند، دیگر نه گذشته ای وجود می داشت و نه آینده ای. واساسا این پرسش که، چرا من درزمان حال به سوی آینده می روم ودارای گذشته ای هستم که با توان ذهنی و فکری می توانم آنها را توضیح بدهم_ اما چرا این اگو، از آن گذشته به حال رسیده ومی دانیم که تغییر کرده است وهمین اگو، در حالی که به سوی آینده می رود، باز هم تغیر می کند ولی در تمامی این مراحل چیزی در آن هست که با وجود تغیرش در کیفیت، باز هم همآن است که ما مورد خطاب قرار می دهیم. البته باید اضافه کنم که شخصا فکر می کنم، کاراترین پاسخ به این وضعیت این است که « اگو » در مراحل زمانی در واقع دچار تغییر « کارکرد » می شود. واین کارکرد او واقعا با گذشته همخوانی مطلق ندارد وبا آینده نیز به هیچوجه همخوانی مطلق نخواهد داشت.
برای مثال باید گفت: من آن نیستم که در گذشته بوده ام_ ومن همآن نیستم که در آینده خواهم بود! اما چرا؟
چون من از لحاظ نه تنها فیزیکی اگوی 32 سال پیش نیستم_ تازه از لحاظ کیفیت فکری به هیچوجه با 32 سال پیش همخوانی ندارم وکارکردآنزمان گذشته را به صورتی نسبی از دست داده ام ومطمئنم که این کارکرد در آینده نیز باز هم تغییر خواهد کرد. اما وقتی که از اگو می نویسم یا صحبت میکنم_ آنرا درمحدوده های زمانی گذشته مورد داوری قرار می دهم وبخشا در مورد آینده ی آن، حدس میزنم. ودر هر حال ودر هر کدام از این مراحل، می دانم و آگاهی دارم که اگو، در هیچکدام ازاین لحظه های زمانی مختلف، یکی نبوده_ یکی نیست و یکی نخواهد بود.
مسئله مقداری پیچیده ودارای گوشه گوشه هایی تاریک وگاه روشن است. وبه زودی به این مسئله خواهیم پرداخت که اگوی مورد بحث ما، در به عنوان هستنده ای متفکر، ودربرابر « آزادی » دارای چه موقعیتهاو چه کیفیاتی است؟ مثلا پاسخ به همین سئوال سه گانه که: آیادر گذشته آزاد بوده ام؟ ویا در زمان حال آزادم؟ وآیا در زمان آینده آزاد خواهم بود؟ خود بازگشایی بخش عظیمی ازهستنده گی انسان را به دنبال خواهد داشت واز سویی مفهوم واقعی « خود » به تصویر در خواهد آمد. زیرا که پیشتر اشاره کرده بودیم که، خودها همواره از خود خالی تر واز هستی دیگری پر می شوند! این خالی شدن از هستی خود، به تنهایی مشکل بزرگی را ایجاد میکندودر اولین گام نشانه ی نبود آزادی است، زیرا که خالی شدن از خود از نظرمن دقیقا یعنی اسارت را پذیرفتن_ وچون خودها از هستی دیگری پر می شوند، این پر شدن در معنای کلامی واصالت واژگانی وهمچنین در مفهوم واقعی، یعنی به برده تبدیل شدن! چه این بردگی واسارت، نسبت به هستنده ی انسانی دیگری باشد_ چه بردگی نسبت به یک سیستم وکارکردآن وچه نسبت به هرکدام از هستنده های طبیعت وخود هستی. در هرحال ناظراینیم که اگو، از خاصیت اگو بودنش تهی وبه اگوی دیگری تبدیل می شود_ این یعنی کارکرد خود را از دست دادن وپیرو کارکرد دیگری بودن ودرست همینجاست که می گویم؛ چنین «خود» ی یا اگویی، آزاد نیست ودر بند اسارت وبردگی به سر می برد.
بعدها بیشتر وعمیقتر به این موضوع خواهم پرداخت ولی به جا می دانم که در همین نقطه وهمین الآن اینرا بنویسم که شخصا باوردارم که تلاش برای نجات از بردگی وآزاد بودن، نه به این معناست که مفاهیم « اخلاقی » را زنده کنیم. ما نتیجه وتاثیر اخلاقیات را کاملاشناخته و تجربه کرده ایم_ بهترین اخلاقها، همواره و در گذار تاریخ ودوره های مختلف، به بدترین اخلاقها تغییر ماهیت داده اند. از اینرو من موضوع اخلاقیات را کاملا مردود می شمارم وبه هیچوجه در پی بازیافت یا باز تولید اخلاقیات نبوده و نخواهم بود_ اما حدس می زنم که می توانم به راهی دست یابم که بدون فرو رفتن در اخلاقیات واهی تجربه شده در قرون و هزاره های گذشته، می توان به « خود » نزدیک ودر صورت رسیدن به خود، می توان به آزادی رسید. اما هنوز برای اثبات این موضوع، استدلال کارایی ندارم. ولی به وجود استلالی قوی وکارا در جهت اثبات این موضوع در همین زمان حال، دارای حدسیاتی هستم که این حدسیات بایستی مورد نقد وبررسی قرار بگیرند تا واقعیت آنها برایم آشکار بشوند. اگر در این تحقیق هم با شکست مواجه شوم؛ باز هم برایم این نکته بدیهی است که دست کم از تلاش خود باز نیاستاده ام واین برایم مهم است.
بخش سوم را در اینجا به پایان رسانیده ودر قسمت دیگری به ادامه ی مطلب خواهم پرداخت.
30/04/2014
***
بخش چهارم _ " آینده".
***
در تحلیل های قسمت او ل ودوم، پرداخت هایی اززمانهای « حال » وارتباط آن با گذشته را ارایه دادیم. باز هم به همین بحث بر خواهیم گشت ودرواقع بایستی گفت: از زاویه های مختلف، به این حالت های سه گانه وانشعابات احتمالی اش خواهیم پرداخت. امادر مورد وضعیت آینده.
سارتر در « هستی و نیستی» ودر اولین جمله ی بخش « آینده» اینگونه توضیح می دهد:
ابتدا باید بدانیم که هستی در خود، تا وقتی که هست نمی تواند آینده باشد یا قسمتی از آینده را در خود حفظ کند. قرص ماه در بدر تمام آینده نیست. وقتی که من قرص ماه را نگاه می کنم، همآن است که می بینم. او نه در گذشته است ونه در آینده. درذرات خودش قرص ماه همآن است که می بینیم وهیچ حالتی به سوی آینده ندارد؛ او هستی کامل در زمان « حال » است اما آینده ای در آن وجود دارد که در زمان حال دیده نمی شود.
پیشتر هم اشاره کرده بودم که ما در زمان حال، توانایی داوری درمورد گذشته را داریم اما در مورد آینده تنها می توانیم حدس بزنیم که چه رویدادی، پیش روست! وازنقطه ی جوش آب صحبت به میان آوردیم واز طریق آگاهی می دانیم که آب در 100 درجه سانتیگراد به نقطه ی جوش می رسد_ اما اینرا هم یاد آور شدم که این موضوع مطلق نیست. زیرا که نمی دانیم همین عنصر آب در سیاره ای دیگر و باجو خاص خود، در چه درجه ای به نقطه ی جوش می رسد؛ چرا؟ چونکه می دانیم بیلیاردها سیاره و ستاره ی دیگر هستند که هیچ شباهتی به وضعیت جوی زمین ندارند. از اینرو نمی توانیم قضاوت کنیم که آینده ی حرارت دادن عنصر آب در چنان سیاراتی، دارای چه کیفیاتی خواهد بود. چونکه هنوز آنرا تجربه نکرده ایم. از اینرو و در مجموع داوری در مورد آینده نیز، مطلق نیست.
امادر این خصوص که سارتر یاد آور شده است، ما در واقع تجربه ی ماه بد کامل و ناقص و هلال ودیگر وضعیت های آنرا می دانیم. واز سویی مطمئن هستیم که الان مثلا اگر ماه نیمه است، آینده ی آن بدر کامل خواهد بود. ولی آینده ی آن در زمان حال دیده نمی شود و این فقط یک حدس است! چرا حدس؟ چون هنوز آینده اتفاق نیافتاده است وشاید در گذار هفته ی آینده، سیاره ای با زمین ویا ماه، برخورد بکند وداوری ماه، هرگز به بدرکامل نرسد. از اینرواین حدس ما تقریبی یا نسبی است وبه هیچوجه مطلق نیست. وحالا مثال دیگری در فنومنولوژی ادموند هوسرل.
رنگ پریدگی چهره ی دوست ما، می توانداز هراس و وحشت از چیزی باشد_ اما همزمان می تواند درنوسانات درونی وروانی شخص باشد_ هیچکسی به او سیلی نزده است_ هیچ صدای رعد آسایی وبه یکباره در فضای او به وجود نیامده است ویا به یکباره وناگهانی در مقابل چراغ قرمز راهنمایی قرار نگرفته، اما دارای رنگ پریدگی است. این رنگ پریدگی مسلما علتی دارد وما به یک سری از حدسیات دست می زنیم واز خود می پرسیم: چرا رنگ او پریده است؟ آیا از چیزی وحشت دارد؟ آیا اتفاقی افتاده است؟
وبی خبر از اینکه بدون همگی این اتفاقات، او از 2 روز پیش به نوعی بیماری مبتلا بوده که حتی خود هم نمی داند. این بیماری تاثیرش را دررنگ صورت او گذاشته است_ اما چون ما همواره پریدگی رنگ صورت را حمل بر اتفاقی هیجانی ویا دردناک وترس، می کنیم_ از احتمالات دیگردوری کرده و به این شیوه از واقعیت دورمی شویم. تمامی داوریهای ما در مورد رنگ پریدگی صورت او، تنها به یک مشت حدسیات، آغاز و ختم می شوند. اما توجه کنیم که داوری ما درست در زمان حال صورت می گیرد. ودر این صورت آیا چه حالتی پیش آمده است؟
مگرنه این است که مادر زمان حال، گذشته ی اورادر ذهن بررسی کرده ایم؟ زیرا که در گذشته چیزی پیش آمده یا رویدادی رخ داده که باعث پریدگی رنگ صورت دوستمان بوده است. پس مادر زمان حال است که گذشته ی او رامورد کاوش قرار میدهیم. واز سوی نیز می توانیم در مورد همین رنگ پریدگی، دروضعیتِ آینده ی دوستمان، حدس بزنیم. ورفع شدن این رنگ پریدگی رابادلایل مختلفی عنوان سازیم. آینده هنوزنیامده است ولی دوستمان ازگذشته جدا شده ودر زمان حال وبا وضعیت موجود، حاضر است.
سارتر به درستی اشاره کرده است که: اگر فرض کنند زمان حال در زمان حال وجود دارد، پس معلوم است که از آن خارج نخواهد شد. از طرف دیگرنمی توانیم آینده را زمان حال بدانیم که هرگز ازآن حال خارج نخواهد شد. هر زمان حال در هستی خودش محکوم به این است که آینده بشود، بنابراین آینده مربوط به زمانی است که پشت سر هم واقع شود. به یاد بیاوریم که هرچیز در زمان حال ثابت نیست وهمیشه در حال فرار به سوی آینده است، زمان حال در جای خود نمی ماند برای اینکه بسوی آینده یعنی حالتی غیر از زمان حال فرار می کند.
واین توضیح درست است چون، هرکدام از هستنده های حال_ گذشته و آینده؛ مستقل از همدیگرند. وبا اعتراف به این هستندگی مستقل، نمی توان گفت آینده در زمان حال قرار دارد!
خوب. این نکته ی مهمی است. زیرا که به استقلال سه حالت زمانی متفاوت و مستقل از یکدیگر رسیده ایم واین رسیدن به شیوه ای دقیق وفلسفی صورت گرفته است. اما پرسشی پیش می آید وآن اینکه آینده، چگونه پیش می آید؟ واین آینده در کجاست؟
چرا این پرسش را می نویسم؟ چونکه تا زمانی که آینده ها، به حال نیامده و به گذشته تبدیل نشده باشند، نمی توانیم آنها را دقیقا بشناسیم. از سویی دیگر، ما آینده ی رنگ پریدگی صورت دوستمان را حدس می زنیم وهنگامی که آن آینده روی داد و رنگ چهره ی اوباز هم طبیعی شد، چه کار کرده ایم؟ _ ما آینده ی او را که الآن دیگر به گذشته تبدیل شده، مورد داوری قرار می دهیم. واین به شرطی است که آینده طی شده ، از حال گذشته و به خودِ گذشته تبدیل شده باشد_ در چنین نقطه ای است که ما آینده ی او را در گذشته نظاره کرده ایم. مثل اینکه بگوییم:« زمانی که من به محل تصادف رسیدم، او جان داده بود!».
وقتی که من به محل تصادف رسیدم، در زمان گذشته است( یا گذشته را توضیح می دهم) اما قسمت دوم جمله که « او جان داده بود » که در زمان حال آنوقت بوده است؛ ولی طی شده است ؛حالا برای ما به زمان بعید تبدیل شده است. در این صورت ما درزمان حال، از گذشته صحبت می کنیم( زمانی که من به محل تصادف رسیدم.) ودر همین زمان حال است که می گوییم: « اوجان داده بود!». جان دادن اودرآینده ای بوده که برای او وما حال رسیده و الآن به گذشته تبدیل شده است. گذشته ای که دیگر نمی توان به آن دسترسی داشت وبعید یا ناشدنی است. زمانی که « او » تصادف کرده زمان حال بوده است ودرگذارزمانی حال به آینده وتغییر آن و خونریزی« او » که آینده بوده است، حالت مرگ روی داده است. ولی توجه کنیم که تمامی این تحلیل درهمین زمان حال صورت می گیرد. خودِ من و همین الآن دارم این مثائل را تایپ می کنم، خوب این چیزی است که در زمان حال جاری است یا اتفاق می افتد ودر جریان است_ الآن برای من واقعا زمان حال است ودارم تایپ می کنم، کسی که این مطلب را خواهد خواند، در آینده خواهد بود. نکته ی مهم این است که شخصی در آینده ی نیامده، این مطلب را خواهد خواند. ولی حضور او قطعی نیست ومعلوم نیست که واقعا به این کار دست بزند_ شاید هرگز چنین اتفاقی روی ندهد! واین بعیدنبوده وامکان پذیر است.
پس باید یاد آور شد که با پرداختهای بالا، با حالت های زمانی متفاوتی مواجه شدیم. من تنها باز هم یادآوری میکنم که بخش عظیمی از این بحث را تنها و تنها به خاطرپدیدار« خود » می نویسم ومیخواهم که وضعیت این خود رادر حالت های زمانی گوناگون، بهتر درک کنم. واین « هستی خود » را جدا از« هستی دیگری » بهتر بشناسم. منظور من از هستی دیگری، چند بعدی است واساسا تمامی هستی یونیورسال وطبیعیت رادر نظر دارم. ومی خواهم بدانم ارتباط دقیق میان این « هستی خود » با « هستی یونیورسال» چیست وچگونه است وتا چه اندازه می توان به خود حقیقی نزدیکتر، ازهستنده گی دیگری خالی تروآزادتر بود؟ پس هدف نهایی من متنی است درتوضیح پدیدار آزادی وچگونگی موقعیت اگو، درحالات گوناگون ودر برابر خود آزادی. علت اصلی و ریشه ای این بحث در این است که « خود » یا اگو، در گذارزمان، تغییر می کند وچنانکه می دانیم، این اگو نمی تواند در زمان حال باقی بماند_ زیرا اگر در زمان حال وبا همآن کیفیات باقی می ماند، دیگر نه گذشته ای وجود می داشت و نه آینده ای. واساسا این پرسش که، چرا من درزمان حال به سوی آینده می روم ودارای گذشته ای هستم که با توان ذهنی و فکری می توانم آنها را توضیح بدهم_ اما چرا این اگو، از آن گذشته به حال رسیده ومی دانیم که تغییر کرده است وهمین اگو، در حالی که به سوی آینده می رود، باز هم تغیر می کند ولی در تمامی این مراحل چیزی در آن هست که با وجود تغیرش در کیفیت، باز هم همآن است که ما مورد خطاب قرار می دهیم. البته باید اضافه کنم که شخصا فکر می کنم، کاراترین پاسخ به این وضعیت این است که « اگو » در مراحل زمانی در واقع دچار تغییر « کارکرد » می شود. واین کارکرد او واقعا با گذشته همخوانی مطلق ندارد وبا آینده نیز به هیچوجه همخوانی مطلق نخواهد داشت.
برای مثال باید گفت: من آن نیستم که در گذشته بوده ام_ ومن همآن نیستم که در آینده خواهم بود! اما چرا؟
چون من از لحاظ نه تنها فیزیکی اگوی 32 سال پیش نیستم_ تازه از لحاظ کیفیت فکری به هیچوجه با 32 سال پیش همخوانی ندارم وکارکردآنزمان گذشته را به صورتی نسبی از دست داده ام ومطمئنم که این کارکرد در آینده نیز باز هم تغییر خواهد کرد. اما وقتی که از اگو می نویسم یا صحبت میکنم_ آنرا درمحدوده های زمانی گذشته مورد داوری قرار می دهم وبخشا در مورد آینده ی آن، حدس میزنم. ودر هر حال ودر هر کدام از این مراحل، می دانم و آگاهی دارم که اگو، در هیچکدام ازاین لحظه های زمانی مختلف، یکی نبوده_ یکی نیست و یکی نخواهد بود.
مسئله مقداری پیچیده ودارای گوشه گوشه هایی تاریک وگاه روشن است. وبه زودی به این مسئله خواهیم پرداخت که اگوی مورد بحث ما، در به عنوان هستنده ای متفکر، ودربرابر « آزادی » دارای چه موقعیتهاو چه کیفیاتی است؟ مثلا پاسخ به همین سئوال سه گانه که: آیادر گذشته آزاد بوده ام؟ ویا در زمان حال آزادم؟ وآیا در زمان آینده آزاد خواهم بود؟ خود بازگشایی بخش عظیمی ازهستنده گی انسان را به دنبال خواهد داشت واز سویی مفهوم واقعی « خود » به تصویر در خواهد آمد. زیرا که پیشتر اشاره کرده بودیم که، خودها همواره از خود خالی تر واز هستی دیگری پر می شوند! این خالی شدن از هستی خود، به تنهایی مشکل بزرگی را ایجاد میکندودر اولین گام نشانه ی نبود آزادی است، زیرا که خالی شدن از خود از نظرمن دقیقا یعنی اسارت را پذیرفتن_ وچون خودها از هستی دیگری پر می شوند، این پر شدن در معنای کلامی واصالت واژگانی وهمچنین در مفهوم واقعی، یعنی به برده تبدیل شدن! چه این بردگی واسارت، نسبت به هستنده ی انسانی دیگری باشد_ چه بردگی نسبت به یک سیستم وکارکردآن وچه نسبت به هرکدام از هستنده های طبیعت وخود هستی. در هرحال ناظراینیم که اگو، از خاصیت اگو بودنش تهی وبه اگوی دیگری تبدیل می شود_ این یعنی کارکرد خود را از دست دادن وپیرو کارکرد دیگری بودن ودرست همینجاست که می گویم؛ چنین «خود» ی یا اگویی، آزاد نیست ودر بند اسارت وبردگی به سر می برد.
بعدها بیشتر وعمیقتر به این موضوع خواهم پرداخت ولی به جا می دانم که در همین نقطه وهمین الآن اینرا بنویسم که شخصا باوردارم که تلاش برای نجات از بردگی وآزاد بودن، نه به این معناست که مفاهیم « اخلاقی » را زنده کنیم. ما نتیجه وتاثیر اخلاقیات را کاملاشناخته و تجربه کرده ایم_ بهترین اخلاقها، همواره و در گذار تاریخ ودوره های مختلف، به بدترین اخلاقها تغییر ماهیت داده اند. از اینرو من موضوع اخلاقیات را کاملا مردود می شمارم وبه هیچوجه در پی بازیافت یا باز تولید اخلاقیات نبوده و نخواهم بود_ اما حدس می زنم که می توانم به راهی دست یابم که بدون فرو رفتن در اخلاقیات واهی تجربه شده در قرون و هزاره های گذشته، می توان به « خود » نزدیک ودر صورت رسیدن به خود، می توان به آزادی رسید. اما هنوز برای اثبات این موضوع، استدلال کارایی ندارم. ولی به وجود استلالی قوی وکارا در جهت اثبات این موضوع در همین زمان حال، دارای حدسیاتی هستم که این حدسیات بایستی مورد نقد وبررسی قرار بگیرند تا واقعیت آنها برایم آشکار بشوند. اگر در این تحقیق هم با شکست مواجه شوم؛ باز هم برایم این نکته بدیهی است که دست کم از تلاش خود باز نیاستاده ام واین برایم مهم است.
بخش چهارم را در اینجا به پایان رسانیده ودر قسمت دیگری به ادامه ی مطلب خواهم پرداخت.
30/04/2014
***
بخش پنجم:
موقعیت« هستی خود » در برابر « هستی دیگری ».
این بحث به اصل و اساس « اگزیستانسیالیم » در هر دو مکتب جداگانه ی سورن کیرگه گارد وژان پل سارتر، بر می گردد.
اگزیستانسیالیسم سورن بر این نکته تاکید دارد که هیچ چیزی خارج از ما وجود ندارد وهرآنچه که در اطراف ما روی می دهد، تنها زایده ی خیالات ماست واین ما هستیم که درتصور غلط خویش، به فنومن های جهان اطراف، هستی می دهیم واین هستی ها وجود خارجی ندارند!
حالاپرسش این است که آیا « هستی دیگری » در « هستی خود » تاثیر دارد یا نه؟
ما به استقلال هستنده ها از همدیگر و در جهان هستی، واقفیم. این هستنده ها حقیقتا وجود خارجی دارندو در هستنده گی اشان، دارای جوهر هایی خاص خود می باشند. جدای اینها این هستنده ها بر روی همدیگر تاثیر می گذارند. مثلا فنومن آتش، به عنوان یک هستنده ی مخصوص، می تواند آب را به بخار تبدیل نماید. در همین مثال متوجه هستیم که آب، خود هستنده ای مستقل است ودر گیری یا ارتباط آن با هستنده ای به نام آتش، باعث به وجود آمدن فنومن دیگری به نام بخاراست. اینرا عمدا مطرح میکنم تا موضوع استقلال هستنده ها، چنانچه واقعا وجود دارند، دراین تحلیل ثابت بشوند.
چنانچه سورن اظهار می دارد، دیگر هستنده های جهان هستی، تنها در خیال و تصور اگو، وجود دارند نه خارج از آن. واگر همین الآن سورن حضور می داشت، من دست او را روی آتش می گذاشتم، وبه اومی گفتم: آیا آتش به عنوان یک فنومن مستقل وجود دارد یا خیر؟! با سوخته شدن دست او، مسلما وجود مستقل آتش را اعتراف می کرد.
حالا تحلیل این موقعیت که: آیا« هستی دیگری » در « هستی خود » تاثیر دارد یا خیر؟ را به شیوه ای دیگرمورد بررسی قرار می دهیم.
من بر این باورم که « هستی دیگری » واقعا بر روی « هستی خود » تاثیر می گذارد. ودر مثال پایین، این تاثیر و هستنده گی مستقل آنرا به اثبات می رسانم.
کسی در حال رانندگی و با سرعت زیاد به شما نزدیک می شود. ( این هستی دیگری است_ که از لحاظ کمی و کیفی « مادی » است. زیرا که هستی دیگری به عنوان یک شخص راننده و همچنین هستی دیگری دومی به عنوان اتوموبیل، نیز مادی است). نزدیکتر شدن اتومبیل به شما، باعث یک عکسلعمل می شود. زیرا که « عمل » ی صورت گرفته واین عمل باعث عکسلعمل شماست) واین عکسلعمل، در دوری کردن از آن موقعیت مکانی ودر زمان خاص، وهمچنین در رنگ پریدگی و هراس و ترس از برخورد و تصادف، به ظهور می رسد.
نتیجه می گیرم که « هستی دیگری » دارای این پتانسیل و توانایی است که « هستی خود » را تحت تاثیر بگذارد. کسی که صاحب فرزندی است . این فرزند به عنوان هستنده ای مستقل، ناشی از « عملِ » والدین در گذشته ای است. تلاش برای تربیت و آگاهی دادن به فرزند، توسط والدین، یعنی « مسئولیتِ » این هر دو در برابر فرزندشان می باشد. هر گونه حرکت یا عمل فرزند، باعث تحلیل و بازیابی وتلاش برای درک عمل اوست که در صدها مورد، پدید می آیند. یعنی اگر فرزندشان به انسانی مثبت وتوانادر امور زندگی بدل شود، تاثیر این عمل فرزند؛ شادی والدین خواهد بود_ چنانکه برعکس آن نیز باعث اندوه و افسردگی یا سر افکندگی ایشان در اجتماع خواهد بود.
سرافکندگی والدین در اجتماع، یعنی « مسئولیت در برابر دیگران ». زیرا که این دیگرانند که با نگاهشان یا نظرشان در خصوص فرزند مورد مثال ما، باعث« به خود » آمدن والدین شده اند. واگر این « هستی دیگری یا دیگران » وجود نمی داشت، این سرافکنده گی یا شرمساری نیز وجود نمی داشت. ازاینروتاثیر« هستی دیگری » در اشکال و قالب های بسیار متفاوت ومستقلی، برای ما هویدا می شوند.
درست همینجاست که من باور دارم، « هستی دیگری »به خاطرارتباط ووجود مابین همه ی هستنده ها، خصوصا در اجتماع انسانی و مسئولیت های پیامد ِ آنها؛ همواره« هستی خود » را تحت تاثیر می گذارد. واین یعنی خالی شدن از« خود » و از «دیگری» پر شدن. ودرست در همین نقطه است که می خواهم بگویم، آزادی برای فرد در این زمان خاص، از بین رفته است.
وابستگی های اجتماعی وروابط میان انسانها، امری است بدیهی. اما چون از لحاظ درک و معنا و به خصوص از لحاظ فرهنگ؛ شناخت بر روی این هستنده ها ضعیف هستند؛ نتیجه چیزی است که به مرگ آزادی و ازدست رفتن« خود » ختم می شود. واین درست در حالی است که هر«خود» یا هر اگو، این حق را دارد که آزادانه ومستقلا به زندگی خود ادامه بدهد. اما می بینیم که دایره های متعددی که از هستی دیگری تشکیل شده اند؛ باعث فروپاشی این خودهای خالی شده از خویش می شوند. نتیجتا می بینیم که فرهنگ وفهم فردی و اجتماعی؛ خود نه تنها گواه موقعیتهاست، که علت این معلولهایی است که ناظر آنها هستیم. ترس ازاینکه فرزند من چکارمی کند؟ ناشی از درک عملی است که حدس می زنم درحال وقوع است؛ چه در زمان حال و چه در آینده! منظور این است که من در این اندیشه ام که فرزندم، در زمان حال مشغول چه کاری است؟ بعد می اندیشم که کار او یا دقیقتر بگوییم « عمل ِ » او، چه تاثیری بر خودِ او و هستی دیگری خواهد داشت؟! این عمل چه در زمان حال صورت بگیرد ویادرآینده، فرقی در نگرانی من نخواهدداشت. واین نگرانی قویترین نشانه ی « مسئولیت » است. و داشتن این مسئولیت، یعنی خالی شدن از خود _ از دیگری پر شدن ودقیقا مرگ آزادی!
مرگ آزادی. اما چرا ؟
چونکه با مسئولیتی که در برابرفرزند حس می کنم، نگران هستم. وپس از نگرانی تلاش خواهم کرد که اورا تربیت یا کنترل کنم. همین کنترل کردنِ من، یعنی پای به حریم او گذاشتن که خود نوعی کشتن آزادی است_ زیرا که او هم به عنوان یک هستنده ی مستقل، حق انتخاب و زندگی را دارد. اما من عمدتا این حق انتخاب را از او سلب کرده ، آگاهانه یا ناآگاهانه در خود آگاه و نا خود آگاه، به دنبال کنترل و تربیت او هستم_ ودر همین نقطه است که آزادی هاازهر دو سو می میرند زیرا که « هستی خود ِ » من هم مشغول بررسی و درگیر شده با هستنده ای مستقل شده است واین درگیر شدن، یعنی دورشدن ازآزادی خود وزمان را کشتن، آنهم بدون اینکه حقیقتا دوست داشته باشم ودر این صورت شاهد چهره ای دیگر از« جبر » می شویم. اما آیا می توان از این جبر، روی گرداند و آنرا به « اختیار » تبدیل نمود؟
اگر بتوان آنرا به اختیار و انتخاب تبدیل کرد، به نظرمی آید که آزادی های دو جانبه ی من و فرزندم، حفظ خواهند شد واز سویی ارزش من و ارزش انسانی او نیز، لطمه ای نخواهد خورد. اما ما می دانیم که فرهنگ اجتماعات موجود، چیز دیگری را به ما نشان می دهند. ما همواره در کار دیگری دخالت، واو را وامی داریم تا طبق خواسته ی ما، عمل یا اقدام نماید. او هم دارای این حق هست که « خواسته » یا فرهنگ ما یا فهم و برداشت ما را به چالش بگیرد. زیرا که هنوز معلوم نیست که در این میان دقیقا حق با کیست؟ شاید شرمنده گی وسر افکنده گی من در مقابل دوستان یا اجتماع( به واسطه ی اعمال فرزندم ) برای فرزند من دارای کمترین معناو مفهومی نباشد. چگونه می توان این ایده ها را درستتر فهمید وبدون اینکه به« هستی خود » ویا « هستی دیگری » لطمه ای وارد سازم، آزادانه به زندگی ادامه بدهم؟
طرح همین موضوع که در بالا رفت، خود خالی ازدلهره ومسئولیت نیست. از اینرو من این نکته راتاکید می کنم که واقعا مسئولیت، کاراترین پدیدار ضد آزادی است. اما این مسئو لیت از کجا به وجود آمده است؟
به نظرم از عملی که پیشتر انجام داده ام_ زیرا که فرزند من در به دنیا آمدن ِ خود، هیچ تصمیمی نداشته واین من هستم که مسئولِ آمدن ِ او به این جهانم. پس « عملِ » من باعث مسئولیت من است. ومسئولیت من باعث از بین رفتن آزادی.
اما از سویی هم می دانیم که کسانی هستند که دارای هیچ فرزندی نیستند، ایشان چرا دارای مسئولیت و نگرانی اند؟ آزادی ایشان چرا از معنا تهی می شود؟ ما در حول و حوش مثال بالا قدم می زدیم. ولی همینجا بایستی گفت: تنها فرزندان نیستند که برای مثلا والدین خلق مسئولیت ومردن آزادی می شوند. هستی های دیگری نیز هستند که بیشمارند وهمآن تاثیر رادارند. به «طرفداران زمین و طبیعت» نگاه کنید. نگرانی آنها برای از بین رفتن طبیعت و یا نشت نفت دردریاها وآلودگی دریاها و هوا واز بین رفتن جنگلها. همه ی اینها هستی های دیگری است که در« خود » تاثیر مستقیم و غیر مستقیم می گذارند.
من وارد بحث « خوب و بدی » اعمال و اگزیستانسیالها نمی شوم. زیرا که آنرا از مباحث « اخلاقیات » میشمارم. نکته ی مهم برای من « هستی خود » و« هستی دیگری » است وتاثیر متقابل این هستنده ها بر روی همدیگر ونهایتا« مرگ آزادی » است. بایستی راهی باشد که آزادانه وانسانی زیست وهمزمان، هستی دیگری را آسیب نزد. آن راه کدام است؟ آن فهم ودریافت چیست؟
5/03/2014