فردریش نیچه
(1844_1900)
او در ایالت ساکسونی آلمان به دنیا آمد. به زبان و معارف لاتین و یونانی، شناخت بسیار بالایی داشته است_ نیچه یگانه استادی است که در سن بسیار جوان،( بیست و چند ساله) به سمت استادی دانشگاه، انتخواب می شود. اما تدریس در دانشگاه را ترک کرده و در تنهایی به اندیشه در خصوص مسائل فلسفه، پرداخته و فیلسوف می شود.آثار برجسته اش شامل، زایش تراژدی و انسانی_دانش تربناک_فراسوی نیک و بد_ تبار نامه ی اخلاق وکتاب «چنین گفت زردشت»، است.
مقالات و نوشته های فلسفی ارزشمندی از اوبجاست که هر کدام جای بحث وگفتگو دارند. از 1889 تا 1900 و به خاطر سفلیس دوره ی سوم، و فروپاشی ذهنی، دچار درد و رنج بود. سردردهای مداوم در این سالها، جسم وجان او را شدیدا می آزرد. سالهای آخر عمرش را در شمال ایتالیا گذراند، زیرا آنچه بر آلمان آنروزگار می رفت، برای اوناخوشایند جلوه میکرد. اگر چه حزب سوسیال-ناسیونال آلمان، از اندیشه های او سود می برد و این در حالی بود که ایشان به ژرفنای کلام فلسفی نیچه، آشنا نبودند و بدون درک ژرفنای فلسفه اش، تنها به پوسته ی ظاهری نوشته ها و اندیشه هایش توجه نشان دادند. هیتلر در دیدار با موسولونی، در دره ای به اسم «برنر»مجموعه آثار نیچه را به موسولونی هدیه کرد. موسولونی علاقه فراونی به نیچه داشت اما به نظر می آید که پیشوای آلمان، غیر از چند جمله ی کوتاه از نیچه، بخصوص« اراده ی معطوف به قدرت» شناخت کافی از نیچه نداشته است.
اندیشه های فلسفی نیچه.
«ارزش یابی دوباره ی ارزش ها».
کاری بسیار سنگین است که نیچه پیشنهاد می کند. او به چهار سنت اصلی، در تمدن غرب حمله ی شدید کرده است.1_ سنت اخلاق مسیحی2_سنت اخلاق دنیوی3_ اخلاقیات عادی و عامه ی مردم، یا به تعبیرنیچه، ارزش های گله ی عوام 4_ سنت به ارث رسیده از یونان باستان، خصوصا سقراط.
در مورد سنت اخلاق مسیحی او، این اندیشه ها را که مسیحیت، ترویج کرده است، مردود شمرده و آنهارا میکوبد. مثلا این دستور که، اگر این سوی صورتت را سیلی زدند، آنسوی صورتت را بگیر_ غمخوار دردمندان باش_ همسایه ات را به قدر خودت دوست داشته باش_ پشتیبان ضعفا و دردمندان باش و غیره… از نظر نیچه، بی اعتبارهستند اما این به گونه ای مطلق نیست. زیرا در شرح «ابر انسان» نیچه ای، می بینیم که خواستگاه ابر انسان یا ابرمرد، طرح شده و عملکرد او، به شیوه ای صمیمانه و صادقانه است. منظور این است که وقتی قوی هستی،( ابرمرد) بهتر و بیشتر به کیفیت رنج های ضعیف ها و دردمندان، پی می بری، و در آنصورت، راضی به آزار وحق کشی نسبت به آنها نخواهی بود. از اینرو، رد سنت مسیحیت، به گونه ی مطلق نیست.
علت مخالفت نیچه با غمخواری در این است که او ازریشه، می خواهد که انسان، شاداب، صادق و در اصل، خودش باشد( آنچنانکه حقیقتا، این حق هر انسانی است) از اینرو غمخواری کردن، و دلجویی، نوعی تحقیر دیگری محسوب می شود و نیچه، چنین تحقیری را به شدت رد میکند. او می داند که غمخواری، شخص ضعیف را، به ننگ و تباهی میکشاند و اورا خوار وخفیف می سازد.
او معتقد است که« قانون» در خور گله ی عوام است. در واقع می توان نتیجه گرفت که نیچه، مقررات و قوانین را، تنها برای توسری خورده ها می شناسد و صورت قوانین را، مردود می شمارد. قاعدتا چنین اندیشه ای، نوعی آنارشیسم را در پی خواهد داشت، زیرا که برای اجرای چنین فکری، می بایستی در گام اول، قدرت را مردود شمرد و در گام دوم، قوانین را به هم ریخت. البته نیچه هیچگاه، آنارشیسم را ترویج نداد اما خواسته ی او از آدمی، به دست آوردن یک زندگی شاد و طربناک، و خوب است؛ چیزی که حق اولیه ی یک آدم آزاده است. شخص آزاده، همآن کسی است که به مانند یک قهرمان عمل می کند و یک قهرمان، قانون خودش را دارد و اجازه نمی دهد تا محدود شده و به شیوه ی عادی، در قیدو بند قوانین ومقررات حقیر و دست وپاگیرباشد. از اینرو، به هیچ دلیلی، نمی باید کسی تحت نظارت قانونی خاص، بیشتر و بیشتر محدود بشود و این ارزشیابی دوباره ی ارزشهاست.
از نظر نیچه، دوران پیش از سقراط، دورانی طلایی بوده است و به محض ورود اندیشه های سقراط و آریستو فانس و ائورپیدس، در زندگی اجتماعی مردم، هر چیزی رنگ خود را از دست می دهد. آنچه اتفاق می افتد، این است که زیبایی_ شجاعت_ درک کامل هستی تراژیک انسان، و مسائلی از این دست، جایشان را به «عقل» می دهند. عقلی که هر چیزی را در قالب استدلال می ریزد وبزرگی را از پدیده ها می گیرد. از اینرو نیچه هرگز از سر تقصیر افلاطون نمی گذرد، که سقراط را به آن مقام رسانده است.
ناگفته پیداست که افلاطون، در رساله ی«پارمنیدس»استاد خود سقراط را، به زیر کوبنده ترین پرسش ها از سوی پارمنیدس پیر، می کشد. اما این عملکرد هم از دید نیچه پنهان نیست و می داند که این افلاطون است که اندیشه های سقراط را معرفی می کندو آنها را می نویسد.
از سویی هم این افلاطون است که« متافیزیک» را طرح کرده وآدمی را دچار سردرگمی در وادی سیاهناکی کرده است. به گونه ای که فلسفه غرب، تا دوره ی کنونی، تحت تاثیر این متافیزیک، به زندگی ادامه داده است و متافیزیک افلاطون، در هر عنصر و پدیده ای باز تابید ه شده است. جدای قوت بخشیدن به مسیحیت( به خصوص بعد از ارسطو) سروده هاوآثار هنری در موسیقی و مجسمه سازی و خلاصه در هر چیزی، تاثیر مستقیم داشته است. برای این منظور تنها کافی است که نگاهی به هنر عظیم «میکل آنژ« یا رافائل و کلیسای رم و یا هر مکان دینی دیگری کرد.
از اینرو یونان باستان، تا پیش از سقراط، ، از نگاه نیچه، تمدنی زرین ووالا بوده است. زیرا که پدیده ها، مفهوم واقعی شان را از دست نداده بودند.
نیچه باور داشت که، ارزش ها را خود آدمها و به خاطر نیازهایشان، ایجاد می کنند و این باور، او را واداشت تا تحلیلی روانکاوانه، از موضوع را به دست بدهد_ اواز اولین کسانی است که در مورد« ضمیر ناخود آگاه» اشارات فراوانی کرده وبر اهمیت آن، تاکید خاصی داشته است. از اینرو، زیگموند فروید، می بایستی اقرار می کرد که این اندیشه را از نیچه گرفته است، اما هرگز چنین کاری نکرده است. البته فروید، انسان را از لحاظ درونی، به لایه های مختلف، تقسیم میکند و دستگاه فکری خاصی را پدید می آوردو نیچه از سویی، هیچگاه نمی خواهد تا یک سیستم فکری و دستگاهی را در اندیشه، بنیان گذاری کند.
نیچه در مورد«دانش» می گوید: دانش، شناخت و کسب و تعقیب معرفت، نمی باید که هدف مطلق تلقی بشود وهر تمدنی به طور خاص، حق دارد در پی آن قسم شناختی برودکه«توان تحمل» وکاربرد سودمند آنرا برای مقاصد سودمند دارد.
احتمال جنگ هسته ای…
..................... این بحث و نوشتار ادامه دارد.................
او در ایالت ساکسونی آلمان به دنیا آمد. به زبان و معارف لاتین و یونانی، شناخت بسیار بالایی داشته است_ نیچه یگانه استادی است که در سن بسیار جوان،( بیست و چند ساله) به سمت استادی دانشگاه، انتخواب می شود. اما تدریس در دانشگاه را ترک کرده و در تنهایی به اندیشه در خصوص مسائل فلسفه، پرداخته و فیلسوف می شود.آثار برجسته اش شامل، زایش تراژدی و انسانی_دانش تربناک_فراسوی نیک و بد_ تبار نامه ی اخلاق وکتاب «چنین گفت زردشت»، است.
مقالات و نوشته های فلسفی ارزشمندی از اوبجاست که هر کدام جای بحث وگفتگو دارند. از 1889 تا 1900 و به خاطر سفلیس دوره ی سوم، و فروپاشی ذهنی، دچار درد و رنج بود. سردردهای مداوم در این سالها، جسم وجان او را شدیدا می آزرد. سالهای آخر عمرش را در شمال ایتالیا گذراند، زیرا آنچه بر آلمان آنروزگار می رفت، برای اوناخوشایند جلوه میکرد. اگر چه حزب سوسیال-ناسیونال آلمان، از اندیشه های او سود می برد و این در حالی بود که ایشان به ژرفنای کلام فلسفی نیچه، آشنا نبودند و بدون درک ژرفنای فلسفه اش، تنها به پوسته ی ظاهری نوشته ها و اندیشه هایش توجه نشان دادند. هیتلر در دیدار با موسولونی، در دره ای به اسم «برنر»مجموعه آثار نیچه را به موسولونی هدیه کرد. موسولونی علاقه فراونی به نیچه داشت اما به نظر می آید که پیشوای آلمان، غیر از چند جمله ی کوتاه از نیچه، بخصوص« اراده ی معطوف به قدرت» شناخت کافی از نیچه نداشته است.
اندیشه های فلسفی نیچه.
«ارزش یابی دوباره ی ارزش ها».
کاری بسیار سنگین است که نیچه پیشنهاد می کند. او به چهار سنت اصلی، در تمدن غرب حمله ی شدید کرده است.1_ سنت اخلاق مسیحی2_سنت اخلاق دنیوی3_ اخلاقیات عادی و عامه ی مردم، یا به تعبیرنیچه، ارزش های گله ی عوام 4_ سنت به ارث رسیده از یونان باستان، خصوصا سقراط.
در مورد سنت اخلاق مسیحی او، این اندیشه ها را که مسیحیت، ترویج کرده است، مردود شمرده و آنهارا میکوبد. مثلا این دستور که، اگر این سوی صورتت را سیلی زدند، آنسوی صورتت را بگیر_ غمخوار دردمندان باش_ همسایه ات را به قدر خودت دوست داشته باش_ پشتیبان ضعفا و دردمندان باش و غیره… از نظر نیچه، بی اعتبارهستند اما این به گونه ای مطلق نیست. زیرا در شرح «ابر انسان» نیچه ای، می بینیم که خواستگاه ابر انسان یا ابرمرد، طرح شده و عملکرد او، به شیوه ای صمیمانه و صادقانه است. منظور این است که وقتی قوی هستی،( ابرمرد) بهتر و بیشتر به کیفیت رنج های ضعیف ها و دردمندان، پی می بری، و در آنصورت، راضی به آزار وحق کشی نسبت به آنها نخواهی بود. از اینرو، رد سنت مسیحیت، به گونه ی مطلق نیست.
علت مخالفت نیچه با غمخواری در این است که او ازریشه، می خواهد که انسان، شاداب، صادق و در اصل، خودش باشد( آنچنانکه حقیقتا، این حق هر انسانی است) از اینرو غمخواری کردن، و دلجویی، نوعی تحقیر دیگری محسوب می شود و نیچه، چنین تحقیری را به شدت رد میکند. او می داند که غمخواری، شخص ضعیف را، به ننگ و تباهی میکشاند و اورا خوار وخفیف می سازد.
او معتقد است که« قانون» در خور گله ی عوام است. در واقع می توان نتیجه گرفت که نیچه، مقررات و قوانین را، تنها برای توسری خورده ها می شناسد و صورت قوانین را، مردود می شمارد. قاعدتا چنین اندیشه ای، نوعی آنارشیسم را در پی خواهد داشت، زیرا که برای اجرای چنین فکری، می بایستی در گام اول، قدرت را مردود شمرد و در گام دوم، قوانین را به هم ریخت. البته نیچه هیچگاه، آنارشیسم را ترویج نداد اما خواسته ی او از آدمی، به دست آوردن یک زندگی شاد و طربناک، و خوب است؛ چیزی که حق اولیه ی یک آدم آزاده است. شخص آزاده، همآن کسی است که به مانند یک قهرمان عمل می کند و یک قهرمان، قانون خودش را دارد و اجازه نمی دهد تا محدود شده و به شیوه ی عادی، در قیدو بند قوانین ومقررات حقیر و دست وپاگیرباشد. از اینرو، به هیچ دلیلی، نمی باید کسی تحت نظارت قانونی خاص، بیشتر و بیشتر محدود بشود و این ارزشیابی دوباره ی ارزشهاست.
از نظر نیچه، دوران پیش از سقراط، دورانی طلایی بوده است و به محض ورود اندیشه های سقراط و آریستو فانس و ائورپیدس، در زندگی اجتماعی مردم، هر چیزی رنگ خود را از دست می دهد. آنچه اتفاق می افتد، این است که زیبایی_ شجاعت_ درک کامل هستی تراژیک انسان، و مسائلی از این دست، جایشان را به «عقل» می دهند. عقلی که هر چیزی را در قالب استدلال می ریزد وبزرگی را از پدیده ها می گیرد. از اینرو نیچه هرگز از سر تقصیر افلاطون نمی گذرد، که سقراط را به آن مقام رسانده است.
ناگفته پیداست که افلاطون، در رساله ی«پارمنیدس»استاد خود سقراط را، به زیر کوبنده ترین پرسش ها از سوی پارمنیدس پیر، می کشد. اما این عملکرد هم از دید نیچه پنهان نیست و می داند که این افلاطون است که اندیشه های سقراط را معرفی می کندو آنها را می نویسد.
از سویی هم این افلاطون است که« متافیزیک» را طرح کرده وآدمی را دچار سردرگمی در وادی سیاهناکی کرده است. به گونه ای که فلسفه غرب، تا دوره ی کنونی، تحت تاثیر این متافیزیک، به زندگی ادامه داده است و متافیزیک افلاطون، در هر عنصر و پدیده ای باز تابید ه شده است. جدای قوت بخشیدن به مسیحیت( به خصوص بعد از ارسطو) سروده هاوآثار هنری در موسیقی و مجسمه سازی و خلاصه در هر چیزی، تاثیر مستقیم داشته است. برای این منظور تنها کافی است که نگاهی به هنر عظیم «میکل آنژ« یا رافائل و کلیسای رم و یا هر مکان دینی دیگری کرد.
از اینرو یونان باستان، تا پیش از سقراط، ، از نگاه نیچه، تمدنی زرین ووالا بوده است. زیرا که پدیده ها، مفهوم واقعی شان را از دست نداده بودند.
نیچه باور داشت که، ارزش ها را خود آدمها و به خاطر نیازهایشان، ایجاد می کنند و این باور، او را واداشت تا تحلیلی روانکاوانه، از موضوع را به دست بدهد_ اواز اولین کسانی است که در مورد« ضمیر ناخود آگاه» اشارات فراوانی کرده وبر اهمیت آن، تاکید خاصی داشته است. از اینرو، زیگموند فروید، می بایستی اقرار می کرد که این اندیشه را از نیچه گرفته است، اما هرگز چنین کاری نکرده است. البته فروید، انسان را از لحاظ درونی، به لایه های مختلف، تقسیم میکند و دستگاه فکری خاصی را پدید می آوردو نیچه از سویی، هیچگاه نمی خواهد تا یک سیستم فکری و دستگاهی را در اندیشه، بنیان گذاری کند.
نیچه در مورد«دانش» می گوید: دانش، شناخت و کسب و تعقیب معرفت، نمی باید که هدف مطلق تلقی بشود وهر تمدنی به طور خاص، حق دارد در پی آن قسم شناختی برودکه«توان تحمل» وکاربرد سودمند آنرا برای مقاصد سودمند دارد.
احتمال جنگ هسته ای…
..................... این بحث و نوشتار ادامه دارد.................