این خسته ز تبعید چرا زار و خراب است ؟
وین دیده از چه خیس و بسی پر شده آب است
فهم این نکرده دل مگر که آنچه به هستی است
بر باد رفتنی، موقتی چو حباب است
**********
وین دیده از چه خیس و بسی پر شده آب است
فهم این نکرده دل مگر که آنچه به هستی است
بر باد رفتنی، موقتی چو حباب است
**********
از گردش ایام، مرا زار چه سود؟
من سوختم ازغصه،دگر بارچه سود
سودی نخواستم که زیان است نصیب
جانا به جهان،جنون و هشیار چه سود؟
******
این سوخته را از تو نشانی بوده
هردم ز خیال تو فغانی بوده
سنگِ سفرینم که درینجا مانده
واندر کفِ رود هم زمانی بوده
******
پرواز بکن پرنده، بالی داری
در این قفس بسته چه حالی داری
هم بال و پرت هست همتی ای جان
آخر تو جمالی و کمالی داری
*****
پیوسته خیال او به جانم باشد
هم او قهرمان داستانم باشد
بردست گرفتم قلم و اشک برفت
ازچشم و واژه ای که نشانم باشد
******
هر پدیده ای دوست،جمالی دارد
مجنون تو خود نیز کمالی دارد
افسوس که در گذارِاین چرخ کبود
هر پدیده ای نیز، زوالی دارد
*****
هر چند زوال هر پدیده است به جای
یامرده به قول نیچه امروزه خدای
اما به گفته نیامد که هرزه شوید
هرچند که این جنگل وحشی است بپای
*****
ای سوخته آرام بمان بر لب دریا
آرام شود موج،صبر کن تو به فردا
پرهیز کن از گفتگوی خلق درین شهر
آرام بمان و دور از شورش و غوغا
******
مفعول و مفاعیل نکرده مشکلم حل
این نالهً جانسوز کارگر بشود بَل
چرخ است و جفایی است درین دایرهً تلخ
اینگونه بوده است و نموده است از ازل
******
خوش نیست دلم ز رنگ و آبی
از صورتِ هست و آفتابی
در این شب سرد و گفتهً دوست
این جاست ز گفته باز تابی
*****
مفهوم نشد ندانیم دوست!
من رفته ام تو برانیم دوست
خود رفته که راندنی نباشد
من رمیده آنچنانیم دوست
******
صبوری کن دلا گر یار قهر است
اگرچه غصه در هرجا و شهر است
صبوری کن که او از بهترین هاست
تو دانی بهترین انسان دهر است
****
غلط کردم که گفتم آن گلایه
ببخشا ای عزیزم ای تو سایه
صفای باغ و بستان بوده ای تو
فرو بنشان تو این جنگ و کنایه
****
شعر من تلخ، همچون زهر مار است
و اشکم قطره قطره،بیشمار است
صدای من، عزیزم قهر کرده
وزآن روز و شب من تار تار است
****
سنگ بیچاره را در یاب ای دوست
به حال مردنم، بشتاب ای دوست
کنونم اشک ریزان و پریشان
همه می لرزم و در تاب ای دوست
****
تو ای مهرا، بمیرانم برایش
برای دوستی ها و صدایش
صدایم گشته ساکت،گشته خاموش
دلم تنگ است بهر آن هوایش
****
منظر زندگی تارو خراب است
سینه تنگ و دلم عین کباب است
همه دیدند اشکم گشته جاری
دلم لرزان وگریان چون رباب است
****
کجا بنشسته آن جانِ ِ جهانی؟
رهایم کرده در دنیای فانی!
غمش سنگین ترین کوه جهان است
غمی زیباست ای مهرا تو دانی
****
بی تو خاموش و سردم ای صدایم
بی تو سرشار دردم ای صدایم
بی تو هرلحظه میمیرم نگه کن
زنده و مرده هر دم ای صدایم
****
همه اشکم سرازیر است جانا
وزنفس این دلم سیر است جانا
به فریادم برس از مهر و یاری
ساعتی دیگرم دیر است جانا
******************************************
شبی تاریک و دور از ماه ِ رویت
چنین آشفته و شیدا چو مویت
خوشا آنکه چنین شبهای خوبی
می نشیند کنارت، روبرویت
****
درین لحظه دلم بی تاب گشته
شب است اما دیده بی خواب گشته
درین شبهای تار ِ من کجایی؟
که سنگِ این تحمل آب گشته
****
همه گویم دلا ، جانا کجایی؟
از چه آخر، چرا از ما جدایی؟
خدارا بی تومن، خسته پریشان
مرا آخر دوایی و صدایی
****
تو آیینه، سکوتی و صدایی
برای من به مانند هوایی
سینه تنگ است بی توای خدارا
زسرما میلرزم و تو دمایی
****
نه ،بی تو جسم و جان حالی ندارد
پرنده خسته شد بالی ندارد
آنچنانم درین لحظه پریشان
که دل دیگر قیل و قالی ندارد
****
تو گفتی که «همیشه» بس خیال است
«همیشه» صحبتی عین محال است!
«همیشه» خود همین لحظه است گفتی
نگفتی مهرورزا، این چه حال است!
****
به تاریکی منم افتان و خیزان
در سیاهی منم گریان و خندان
خنده ام از توو اشکم زمهراست
پریشانم پریشانم پریشان
****
برای حرف تو دل نا گرانم
نمیدانی نمی دانی تو جانم
اگرجان مرا دانستی ای دوست
بدانستی که بی تو در فغانم
****
27/09/2008
چهار پاره های هیچستان!
****
جان سوخته
بر تن هیچ لباس، چگونه پوشانی؟
و در آن عالم تهی،چگونه می مانی؟
کویرودشت تهی را گذاروبگذرازآن
تودرین دشت تهی،توسن ازچه می رانی
****
تو بر اندام هیچ، بس که قبا دوخته ای!
برای هیچ و ز هیچ عجبا سوخته ای!
من از کمال صداقت به تو گویم ای جان
همه خاموش بمان،ازچه توافروخته ای ؟
****
درین خرابهً آباد به ظاهر تا کی؟
شاهد اینهمه تزویروچوناظرتاکی؟
کارایشان چوجهان جمله هیچ درهیچ است
تودرین شهرهیچ مانده چونادرتاکی؟
****
تو سوزاندی کتاب و این دلم نیز
ندیدم مهر ورزی را و خونریز
چو صلح اندر مقام تو نباشد
بیا جان را ستان وباز بستیز
****
نمی فهمم چو بی او این نفس را
همان بهتر شکستن این قفس را
اگرگل می رود،حالی عجب نیست
که در چشمم خلد این خاروخس را
****
مانا که معانی جهان خود هیچ است
دانایی واین حرف وبیان خودهیچ است
بشنو سخن مدعی اما تو بدان
هر ادعا و گفتهً ایشان هیچ است
****
در گوشهً دل جای تو خالی شده است
یک نقطه به حال ما که خالی شده است
بودا و بٌود که نقطه تاریک و سیاه
هرساعت ودم به چاه وچالی شده است
****
حال ما جن و تو بسم اله باش
ما گدا گشته تو اما شه باش
به شب تار و سیاهم تو بخند
وبه شبهای دگر چون مه باش
****
شب ما بی ستاره بی مه ونور
شب تو پّر ترانه باد و سرور
خواب ما جمله به هذیان وپریش
خواب توجمله خوش و پّرزغرور
****
من که آیم تو برون دائره باش
چو من آیم،کویر قاهره باش
قهربا مهروبا هوس همه دوست
و درآن حلقه در محاصره باش
****
جانا بگو آخر زچه مهجور شدی؟
یا درره عشق ازچه مجبور شدی؟
با مهرتوبودی ومهربان همه روز
حالا زچه رو عاشق مشهور شدی؟
****
باشد که دل تو دوست دریا باشد
صد قایق بشکسته در آنجا باشد!
من نیستم به روز پشیمانی تو
بنگر توخودت،حادثه فردا باشد
****
افسوس بزرگا،که تو بر باد شدی
همچون الفی راست بدی،صادشدی
گفتم که مرو،راه کج است وهمه بد
رفتی و به زیر آب، فریاد شدی
****
من میروم از شهر ، چو فردا آید
خوش نوش کنم زهر چو فردا آید
این دیده تا به کی همه نهر ازغم تو
خوش می روم از دهر، چو فردا آید
****
مه باش و ستاره باش در بام غریب!
فرد ا بنگر حاصل این کار و فریب
روزی که فراز بوده پایان بگرفت
اکنون من و این تلخی تو گاه نشیب
این خسته ز تبعید چرا زار و خراب است؟
وین دیده از چه خیس وبسی پر شده آب است؟
فهم این نکرده دل مگر که آنچه به هستی است
بر باد رفتنی ،موقتی چو حباب است
****
فرهیخته بودیم و عقل از سرمان رفت
دیوانه دل از غصه چو تیری ز کمان رفت
دل رفت و غمین خورد چنین بر سر سنگی
صاحبدل ما شاد به آن جمع و میان رفت