نقدی کوتاه وناتمام برکتاب«واقعیتی درابهام» نوشته ی محمد سیارورهبری کومه له
در خصوص فاجعه ی گردان شوان دراسفندماه سال 1366 خورشیدی
با وصف اینکه کتاب محمد سیار( یکی از فرماندهان قدیمی کومه له) یعنی«واقعیتی در ابهام»را حدود دو هفته قبل مطالعه کرده بودم وتصمیم داشتم آنرا نقد کنم اما به خاطر سخنرانی نسرین رمضانعلی( یکی از رفقای بازمانده ی گردان شوان) که در تاریخ دوم آوریل در«هاگابیو»صورت گرفت، دست نگاه داشتم، تا بلکه گوشه های دیگری ازتراژدی گردان شوان، برایم روشن بشود واین نشست باوجود کم و کاستی ها، از لحاظ اسناد و گزارشات، هنوز هم توان روشن کردن مجموع و کلیت واقعه ی گردان شوان را نداشت. اما به هر حال، گزارشی زنده ازروند ماجرا توسط نسرین، ارایه شد که از سویی حایز اهمیت است زیرا که به نکاتی اشاره شد که در گذار 23 سال، بر روی آن سکوت شده بود. قطعا دیگر بازمانده ی گردان شوان یعنی«جلال برخوردار»می تواند درگشایش گره های کور ماجرا، موثر باشد. البته جلال برخوردار، به محض بازگشت به نزد پیشمرگان، در آن زمان، ظاهرا گزارشی چهار صفحه ای تهیه دیده ودر اختیار رهبری وقت کومه له قرار داده است، چیزی که هر گز توسط کومه له مننتشر نشد. و تا آنجا که من تحقیق کرده ام، این گزارش و همچنین گزارش 50 صفحه ای محمد سیار، نویسنده ی «واقعیتی در ابهام» نیز هیچگاه منتشر نشد ه است و از سویی به هر دوی ایشان(محمد سیار و جلال برخوردار) گویا گفته شده است که: در این خصوص، چیزی به پیشمرگان، گفته نشود!
این است که پس از اینهمه سال از وقوع فاجعه، محمد سیار، سکوت را شکسته است وبا انتشار کتابش، تلنگاری محکم به همه ی ذهن های بیدارزده است. البته محمد سیاردراین کتاب، تلاش کرده است تا اتهامات وارده به خود را، در خصوص گردان شوان، مردود شمرده و برای آن دلایل فراوانی نیز ارایه داده است. این کتاب، در مجموع یک دفاعیه است واین دفاعیه شخصی است( هر چند که این دفاعیه، با کلیت ماجرا پیوستگی خاصی دارد واز همین گذار، دارای جایگاه خاصی است در گشایش «واقعیت»). نقد کلی این کتاب مستلزم دقت_ مناظره تلویزیونی_نشر اسناد مربوطه وپدیده های دیگری است که در حال حاضر مقدور نمی نماید. از سویی نیزدر حال حاضر افرادی مانند من، در جستجوی «واقعیت» رفته بر گردان شوان هستند. نه داوری و قضاوتی که هنوز زود است، اما چرا؟ چونکه این اسناد ناقص و نا-کامل هستند و این درشرایطی است که حزب کمونیست ایران، بیشتر این گزارشات و اسناد رادراختیار دارد وتا زمان انتشار آنها، نقد« واقعیتی در ابهام» کار کاملی نخواهد بود. اما از سویی نیز اراده ی محمد سیار، مبنی بر انتشاراین کتاب، ستودنی است با این گلایه و انتقاد که: چرا پس از 23 سال؟
در کتاب یاد شده، آمده است که، نویسنده فورا و به محض بازگشت از پلیس جمهوری اسلامی به اردوگاه پیشمرگان، تمامی حقایق را به کاک عمر ایلخانی زاده وهمچنین ابراهیم علیزاده، باز گفته است اما ایشان گفته اند که در این خصوص، به دیگر پیشمرگان چیزی نگویید!
با چاپ«واقعیتی در ابهام»کسانی حتی بر این باورند که: این جنگ روانی بر علیه نیروی آزادی خواه و کمونیست ها می باشد. پرسش این است که اساسا اگر هم جنگی روانی در کار باشد، چرا با بازگشودن «واقعیت»از سوی رهبری وقت کومه له و انتشار همه ی اسناد مربوطه، این واقعیت برای برای یکبار وهمیشه، انجام نداده وجنگ روانی را به آخر نمی رسانند؟
جدای اینها اتهام وارد کردن به اشخاص، بدون در دست داشتن مدرک مستند و کافی وروشن، کاری نیست که در اندیشه ی پسا مدرن امروز، جایی داشته باشد.
در رابطه با کتاب قبلی محمد سیار یعنی« تنها سنگر بازمانده از قیام»من نقد خود را دارم که به زودی آنرا خواهم نوشت. اما در همین جا اضافه کنم که این اثر، کاری بسیار پخته و نشانه ی تحقیقی وسیع و گسترده است که برگ های مربوط به وقایع شرح شده، یکی یکی و با دقت در کنار هم جای گرفته اند. از لحاظ ادبی و نوشتاری، دارای اشکالاتی است که در نقد آینده، به آنها خواهم پرداخت، و بخصوص اینکه در نقاطی از لحاظ زمانی اشتباهاتی صورت گرفته و نهایتا پیامی که در بخش اولیه ی کتاب تا نسبتا اواخر آن مبنی بر« حضور اشرار در کردستان!» چیزی است که بیش از هر موضوع دیگری برجسته است و این درست برخلاف واقعیت آن تاریخ است. اما در این خصوص نیز، محمد سیار توانسته است، تاریخ حدود دو ساله ای رااز وقایع تلخ کردستان، به نمایش بگذارد.
در رابطه با فاجعه ی گردان شوان، حجم مطالب از سویی فراوان و ازسویی دارای خواصی است که به مرور، در حال بروزند. زیرا که در گذار این سالها، هر سال در فروردین ماه، بزرگداشت این عزیزان برقرار شده است واز این طریق برخی از ابهامات این مسئله برطرف شده است اما هنوز هم، واقعیت کلی ِ، پشت پرده ی این فاجعه در ابهام مانده است.
اخیرا کتابی تحت عنوان« واقعیتی در ابهام» توسط محمد سیار، پیشمرگ قدیمی کومه له، منتشر شد که در تلاش برای توضیح این فاجعه است و اصولا در برگیرنده ی مطالبی بسیارو بازگو کننده ی واقعیاتی تکان دهنده است. چیزی که نسل امروز و فردای انقلابی کردستان و ایران، به آن نیازمند است و مسئله به این قضیه مربوط است که اولا واقعیت در این خصوص آشکار شود و در ضمن از تکرار این فاجعه در آینده و روند مبارزات توسط نیروهای انقلابی تکرار نشود.
نوشتاری که در زیر می آید در پی نقد وبررسی کتاب محمد سیار وهمچنین فهم کلی و برداشت شخصی از فاجعه ی گردان شوان است که با در نظر گرفتن تحقیق و بررسی مجموع مقالات و سخنرانی ها ی مربوط به این مسئله، صورت گرفته است. همین جا اضافه کنم که این تحقیق و برداشت مطلق نیست وهنوزهم ناگفته ها وابهامات درخصوص گردان شوان ؟ ضعف ها و عملکردهایی که صورت گرفته است، موجودیت دارند. از اینرو امید به آن دارم که بسیارانی دیگر، به اهمیت این مسئله رسیدگی ومجموع نوشتارها را باز هم مورد بررسی و نقد قرارداده و درسایت ها و رسانه های گروهی انتشار دهند. چرا که تنها از این طریق است که می توان درمفهوم واقعی آزادی اندیشه _قلم و مبارزه ی انقلابی، صادقانه نقشی داشت وازهمین طریق، واقعیات راهرچه بیشتر و بهتر، بیرون ریخت و پیش دیدگان مردم نهاده وازتکرارآن درآینده جلوگیری نمود.
ناگفته پیداست که نوشته ی محمد سیار، بیشتردر قالب دفاعی شخصی و برطرف کننده ی اتهاماتی است که درخلال این سالها براو وارد بوده است اما با این وصف، همین نوشتار« واقعیتی در ابهام» در برگیرنده ی حقایقی است که انکار آنها به هیچ صورت نمی تواند پیش بیاید. چرا که دردفاع وقایع طرح شده در کتاب مذکور، کسانی هستند که هنوز زنده اند و می توانند بر آن واقعیات مهر تایید بگذارند برای نمونه رفیق خالد علی پناه، که در سخنرانی یکی از بازماندگان گردان شوان، یعنی رفیق نسرین رمضانعلی، اظهار داشت :«این کتاب پرده از واقعیاتی دارد که حایز اهمیت است».
در هر حال به این مسئله باز خواهیم گشت. اما چند نکته
اول اینکه در شرایط خاص آن زمان، از لحاظ منطقه ی جنگی هلبجه و صف آرایی دو نیروی دولتی جمهوری اسلامی و رژیم بعث در منطقه، چرا نیروی پیشمرگه می بایستی مابین این دو نیرو و درست در نقطه نک جبهه قرار بگیرد؟ یعنی در روستای بیاره که از هلبجه فاصله ی چندانی ندارد.
دوم اینکه طبق مدارکی که در دست است و در سایت ها انتشار یافته، تقریبا دو هفته قبل از هجوم جمهوری اسلامی به منطقه، کومه له از این خبر داشته است کما اینکه حزب دمکرات کردستان ایران نیز خبردار بوده اند. پرسش این است که با وجود این آگاهی از حمله ی رژیم اسلامی ایران، چرا کمیته ی اجرایی کومه له و رهبران آن مقطع زمانی یعنی ابراهیم علیزاده وهمچنین عمرایلخانی زاده، این نیروها را به پشت جبهه باز نگردانده اند؟ وبر ماندگاری ایشان اصرار ورزیده اند؟
همچنانکه رفیق خالد علی پناه، در سخنرانی روز دوم فروردین اظهار داشت؛ « پیش از حمله ی رژیم به منطقه ی هلبجه، من به همراه عثمان روشن توده« از اعضاء کمیته ی اجرایی کومه له» ودو پیشمرگ دیگر به هلبجه رفتیم، روشن توده آنجا قراروجلسه ای داشت که ما در آن به دلایلی حضور نداشتیم اما بعدا معلوم شد که این قرار مابین عثمان روشن توده و همچنین یه کیه تی نیشتمانی، بوده است و در همآن جلسه به روشن توده گفته می شود که یه کیه تی نیشتمانی، قرار است با همکاری قرارگاه رمضان و نیروهای رژیم حمهوری اسلامی، در این منطقه عملیات گسترده ای انجام بدهند، از اینرو کومه له می بایستی نیروهای خود را از این منطقه، به نقاط امن پشت جبهه منتقل کند (کاری که هیچگاه صورت نگرفت). آنچه در این گفتار نهفته، حاکی از آگاهی دقیق و روشن مسئولین کومه له است که نسبت به این امربسیار مهم، نه تنها اقدام بایسته را نکرده اند، بلکه حتی بر حضور پیشمرگان در نقطه ی مرگِ قطعی و حتمی، پای فشرده اند!
دیگر اینکه مسئولین مربوط، در گذار اینهمه سال، هرگز در تلاش روشن کردن موضوع برنیامده و در جهت عکس اقدام کرده اند یعنی از سویی سکوت کرده اند و از سویی نیز، در نقطه هایی از لحاظ زمانی و با فشار و پرسش اعضاء حزب کمونیست آن زمان، مثلا رفیق خالد علی پناه از ابراهیم علیزاده، برخوردی حاکی ازخصوصیت رهبری ومردود دانستن تحقیق بیشتر بر روی موضوع داشته اند و اینکه عضو حزب نمی تواند کمیته ی مرکزی را به چالش وپرسش بگیرد!
در نهایت تاسف، بعد از رجوع محمد سیار، نویسنده ی « واقعیتی در ابهام» به اردوگاه های کومه له در کردستان عراق، جلسه ای به خواست رهبریت آن مقطع کومه له یعنی ابراهیم علیزاده، صورت می گیرد، و در آن جلسه ایشان می گویند؛ می خواهم مطلب مهمی را به شما بگویم، اما قبلا اینرا بگویم که بعد از طرح موضوع، به هیچ سوالی پاسخ نخواهم داد. و اظهار می دارند که کاک حه مه سیار، بعد از اینکه به آنطرف آب رسیده اند، در اختیار پلیس جمهوری اسلامی بوده اند!
همین!
مرگ غیر معقولانه ی پنجاه و چهار نفر ازعزیزان گردان شوان و اسارت دوازده نفر از ایشان که بعدا در سنندج اعدام شدند، وپیوستگی عاطفی و مبارزاتی مجموع این رفقا، با پیکره ی سرتاسری کومه له، اصولا نمی توانست، عکس العمل دیگر رفقای پیشمرگ را سبب نشود. این فاجعه هیچگاه نمی توانست در پرده ی ابهام باقی بماند و هرگز هم نمی تواند بر این ابهام افزوده شود، چرا که ذهن آگاه و بیدار امروزِ انقلابیون و مبارزین سوسیالیسم، از همآنزمان تا به امروز، به دنبال فهم دقیق و زلال از موضوع بوده است واهمیت آن هر روز روشنتر گشته است.
سکوت طولانی رهبری آن مقطع کومه له(ابراهیم علیزاده) و بعدها سخنی کوتاه مبنی براینکه:« کاک حمه سیار بعد ازآنکه به آنطرف دریاچه می رسد، در اختیار پلیس جمهوری اسلامی بوده است» و پیش شرط مطلق گرایانه ی؛ بههیچ پرسشی پاسخ نخواهم داد! پیام آورچه نکاتی است؟
چرا رهبریت کومه له وکمیته ی اجرایی، همواره از پاسخ به پرسش های انقلابیون، شانه خالی کرده اند؟ و تصمیم ایشان مبنی برسکوتی که امروزمورد پذیرش مردم وخانواده های بازمانده مجموع رفقای گردان شوان نیست، در برگیرنده ی چه مطالبی است؟ و اصولا چرا اسناد وگزارشات مربوط به فاجعه ی گردان شوان، تاکنون منتشر نشده است؟ آیا درابهام نگاه داشتن آنچه بررفقای گردان شوان رفت، حاکی ازچه مطالبی است؟ ازهمه ی اینها گذشته،( اگراین سکوت بازهم ادامه یابد) پاسخ ایشان درپیشگاه تاریخ، چه می تواند باشد؟ چراکه تاریخ، پدیده ای نیست که بتوان به آسانی، ازکنارآن گذشت. وچه بهتر که «واقعیت»درزمان حیات همگی افراد وشخصیت ها، آشکار گردد.
لازم به یاد آوری است که کومه له از آغاز اگر در میان توده ها، و در قلب های ایشان جای داشت، به خاطر چند خصوصیت بود که شرح و بسط آن در حوصله ی این نوشتار نیست اما نقد از خود، یکی ازدلایل رشد کومه له بود. چیزی که بعدهاو بعدها به تدریج، کمرنگ شد وکاربه جایی کشید که رهبری، مطلق گرایانه وخود محورانه، نسبت به جان رفقای صادق پیشمرگ، بی اعتناء جلوه گرشده است. واین جلوه گری امروزه به هیچ وجه، مورد قبول مردم _ نیروهای آزادی خواه وفعالین چپ کمونیستی نیست. ازاینرواین اندیشه درذهن من وبسیارانی دیگربه چرخش درآمده است که مسئولین و رهبری آن مقطع کومه له، هیچ راه گریزی، جزبیان واقعیت وانتقاد برخود ندارند وتا زمانی که ایشان بر این سکوت که بسیارهم با معناست، ادامه می دهند، بیشتروبیشتر موضوع «رهبری» وفهم درست وصادقانه از مبارزه ی انقلابی را، به زیرپرسش می کشانند.
واقعیت برخلاف گفته ی منصورحکمت مبنی بر«رمه بودن پیشمرگان» درآن مقطع است و« نیروی پیشمرگ رمه نیستند»! سکوت و در ابهام نگهداشتن موضوعِ بسیارمهمِ گردان شوان وهمچنین واقعه ی تلخ پیشتر، یعنی گردان 22 ارومیه، تاییدی برگفته ی ناواقع منصور حکمت بوده وخواهد بود. درصورتی که همه می دانیم که پیشمرگان انقلابی کردستان و خاصه کومه له درآنزمان، بسیارهشیار، فهیم، صادق، دلسوزوهمواره واقعیت گرا بوده اند. خوشبختانه بسیاری ازاین عزیزان هنوزدرحال حیات هستند وهرازگاه، نوشته هایی از ایشان را درسایت ها می خوانیم و یا از نزدیک صحبت های ایشان را می شنویم. این واژه ی«رمه بودن» به معنای گوسفند بودن، هرگز درخورمبارزین صمیمی وپایداربه آرمانهای سوسیالیستی ودرک درست ایشان اززخمها وزندگی کارگران، نبوده است. و هم ایشان بودند که برای شما بستری نرم وگرم مهیا کرده و خود ازچادرهایتان، نگهبانی می کردند وهمیشه جان این یاران مورد آسیب قرار می گرفت و شما از کمترین آزار،دور بودید. جدای همه ی اینها، به شهادت تاریخ، این کردستان بوده که همواره پیشتاز مبارزات بوده است وپیشمرگان کردستان، همواره در جهت فهم زلالتر وقایع ودرک درست تری از سیستم «سرمایه»تحقیق میکرده اند ویا قلم می زده اند وبیشترین آمار دانشجویان را نسبت به سراسر ایران، در دانشگاهها داشته اند واین در حالی است که هیچگاه پایان نامه ی دانشگاهی خود را، به عنوان طرح و تئوری از سوسیالیسم، به خورد ساده دلان نداده اند. نه؛ ایشان رمه نبودند، اینها عزیزترین هاوکارا ترین های، میدان اندیشه وآزادی خواهی بوده اند؛ اما در نهایت تاسف قربانی پدیده ای به نام «رهبری»که تنها با سیستم متافیزیکی، کلاسیکی و خود بورژوازی، خوانایی دارد؛ شدند.
برای نمونه می توانم به بسیارانی اشاره کنم اما چون موضوع گردان شوان است به نام زنده یاد هوشنگ زندی مشهور به کاک قادر، اشاره می کنم که درزمان فاجعه ی گردان شوان، فرمانده سیاسی گردان بود ودردوره ای از فعالیت پیشمرگایه تی من، کاک قادر فرمانده ی سیاسی گردان آریزبود. هرگز وهرگزنخواهم توانست فهم و درک درست مسائل تئوریکی وفلسفی بسیار پیچیده، که ایشان داشتند، بازتاب بدهم. در واقع در سرتاسر وجودی تشکیلات کومه له، مثل کاک قادر افراد زیادی داشتیم. من چگونه می توانم این توهین را به شخصی چون زنده یاد کاک قادر و یا هرپیشمرگ آزادی خواهی، متحمل باشم که خودازگره گشاترین وموثرترین افراد ورفقا بوده اند؟!
از اینرو سکوت هنوزِ رهبریت کومه له، هرچند درانشعابات ودسته های خاص خویش اند، چنانچه در بالا رفت، مهر تاییدی برگفتارمنصورحکمت است درصورتی که این گفتار، به هیچ صورتی نمی تواند دربرگیرنده ی «واقعیت» باشد.
به همین خاطر، ذهن بیدارامروزدرپی فهم روشنترمسائل چه گذشته و چه حال است. زیرا که همگی این مطالب، در نوع خود، دربرگیرنده ی وقایع وواقعیات نهفته درخویشند. واین ذهن بیدارنه تنها گله ی گوسفند نبود ونیست، بلکه پایمردانه، تمامی مسئولین هرواقعه ای را، به چالش وپرسش می گیرد، و این پرسشها برای ایشان خوشایند باشد یا نباشد، دارای هیچ جایگاهی نیست، وبرآن پای می فشاریم، که شما می بایستی به این پرسش ها پاسخ بدهید، آن زمان اگرعضوحزب بودیم وحق پرسش نداشتیم! امروز عضو حزب نیستیم ومی پرسیم وپرسش ما فراوان است، ازجمله اینکه چرا نیروهای پیشمرگ را، با وجود آگاهی ازهجوم وحشیانه ی جمهوری اسلامی به منطقه حلبچه، درست در نک جبهه(روستای بیاره) آنهم مابین دوارتش که به صورت کلاسیک می جنگیدند، قرار دادید ؟
محمد سیار در کتاب«واقعیتی در ابهام» در صفحه ی 11 می نویسد:
در ساعت 2 بامداد 23 اسفند ماه 1366 مرحله ی اول عملیات رژیم اسلامی با نام والفجر10 ورمز یا محمد در قالب، 10 لشکر و9 تیپ شامل 103 گردان، آغاز شد. اغلب نیروهای یگان های رژیم اسلامی توانستند تمامی تمامی اهداف خود را در مرحله اول به تصرف در آورند وپس از عبور از موانع سپاه یکم ارتش عراق توانستند، شهر خرمال وهمچنان حدود 20 روستا واقع در شمال وجنوب وغرب شهر خرمال را تصرف کنند( لازم به یاد آوری است که از لحاظ زمانی این نقطه ای است که گردان شوان به فرماندهی زنده یاد شوکی خیرآبادی، در همآن نقاط در حرکت بوده اند) به غیر از واکنش نیروهای عراقی در کوه سورمر و کوه شمیران تحرک دیگری از نیروهای عراق مشاهده نشد وتعداد زیادی از نیروهای آنها، کشته و اسیر شدند. تشکیلات حزب دمکرات کردستان ایران که مقرات آنها در شهر نوسود و روستاهای قه لاگا،ته ختی جام،دهره تفی، وهانی گهر مه له قرار داشت، با نیروهای رژیم اسلامی در ارتفاعات روستاهای شیخان، گالوژه، وده ره تفی، درگیر شدند ودهها نفر از نیروهای رژیم اسلامی کشته شدند سه نفر از پیشمرگان حزب دمکرات به نامهای عزت احمدی، محمود گلینی وعثمان... جان باختند وهشت نفر از پیشمرگان آنان نیز زخمی شدند.
با وجود شروع مرحله اول عملیات نیروهای رژیم اسلامی، کمیته اجرایی کومه له هنوز نسبت به تحرکات رژیم اسلامی بی تفاوت یا حد اقل دست روی دست گذاشته بودند، چرا؟ موضوعی است که بعد از 22 سال جواب نگرفته و هنوز هم در هاله ای از ابهام قرار دارد!
من مداوم به حبیب الله گویلی می گفتم: چرا گردان شوان را از منطقه خارج نمی کنید؟ اوضاع به اندازه ی کافی خطرناک شده است. او در جواب گفت: کمیته ی اجرایی کومه له مستقیما مسئولیت هدایت گردان مستقر در بیاره را دارد وآن وظیفه را از کمیته ناحیه سنندج سلب کرده اند.
محمد سیار درچند جمله جلوتر اینگونه ادامه می دهد: در ساعت دو بعد الظهر شکرالله خیرآبادی فرمانده گردان شوان خبر تیراندازی در ارتفاعات را به حبیب الله گویلی گزارش داد. حبب الله بعد از شنیدن گزارش دیگر منتظر تصمیم کمیته اجرایی نشد. مصممانه وبدون هیچ نشانی از تردید به شوکی گفت: فورا بیسیم را جمع و منطقه را ترک کنید.
محمد سیار در ادامه برای همآهنگ کردن مقر وجایگاه موقتی برای گردان شوان درنزدیکی اردوگاه چناره، عازم می شود ودراتمام کار به حبیب الله گوبلی پیوسته و می گوید مقر آماده است. اما حبیب الله گویلی کاغذی در دست او می گذارد و می گوید: کمیته اجرایی این پیغام را فرستاده است. در آن کاغذ نوشته شده بود که: «یک په ل را عقب بکشید و یک پل را همآنجا نگه دارید».
***
درمتن بالا همه ی جملاتی که خط دارهستند از کتاب«واقعیتی در ابهام» و نقل قول از محمد سیار می باشد.
لازم به یادآوری است که کمیته ی اجرایی کو مه له، بدون تایید و دستور رهبری کومه له، نمی توانستند، کاری انجام بدهند. یعنی هرتصمیم گیری، پیشتربه اطلاع رهبری می رسیده است وبدون هم آهنگی ایشان، نمی توانستند واحد ها راجابه جا کنند. ودستور« یک پل را عقب بکشید و یک پل را در همآنجا نگه دارید» دستوری است که با همآهنگی رهبری وقت کومه له یعنی ابراهیم علی زاده، صورت گرفته است. جدای ایشان کمیته ی اجرایی کومه له یعنی جواد مشکی_ اصغر کریمی وعثمان روشن توده، در این تصمیم گیری ها دخیل وموثربوده اند.
به تعبیری ساده تر، مسئولیت تراژدی و فاجعه ی گردان شوان، به عهده ی این افراد می باشد و ایشان مسئول و پاسخگوی، پرسش آزادی خواهان _ خانواده های بازمانده ی گردان شوان، مردم مبارز و شریف کردستان و همچنین تاریخ، هستند.
انتظار ما از رهبری حزب کمونیست ایران کاک ابراهیم علیزاده و همچنین رهبری کومه له ی زحمتکشان کاک عمر ایلخانی زاده این است که گزارش ها واسناد مربوط به گردان شوان که توسط محمد سیاردر 50 صفحه و بازمانده ی دیگر گردان شوان یعنی جلال برخوردار، در4 صفحه و همچنین تصاویر و فیلم برداری هایی که بعد از عملیات منطقه ی حلبچه صورت گرفته، در رسانه های گروهی انتشار یابد. نشر این اسناد و گزارشات، «واقعیت» را با وجود تلخ بودنش، بر همگان آشکار خواهد کرد و این ابهام بیست و چند ساله را بر طرف خواهد ساخت. انتشار این اسناد و گزارشات، ای بسا زخم های قلوب مردم کردستان و آزادی خواهان را نمک بپاشد اما ناگفته پیداست که سکوت رهبری وقت کومه له و مسئولین کمیته ی اجرایی در خصوص گردان شوان و 22 ارومیه، از پاشیدن نمک بر زخم یاران، بسیار بد تر است و هر روز و ساعت که از این تاریخ می گذرد، بیشتر و بیشتر اهمیت آن، پیش روی دیدگان و اذهان مردم، آشکار شده است.
حتی می توان با محمد سیارمناظره ی تلویزیونی داشت. در هر صورت کتاب«واقعیتی در ابهام»در سطح گسترده ای، پخش و در اختیار مردم قرار گرفته است. پیشتر نیز، مقالات و نوشته های دیگری در سایت ها و جزوه ها، نشر یافته است؛ اگر چه نشر این آثار، هر کدام گوشه ای از ماجرا رادر بر گرفته است و هنوز هم کلیت و «واقعیت» کامل آن، در ابهام مانده است. این سکوت و پاسخ ندادن ها از سوی مسئولین این واقعه و همچنین عدم انتشار اسناد و گزارشات مذکور، چهره ی رهبران احزاب و تشکل های موجود را، مخدوش تر خواهد کرد. وبه نظرنمی آید که منطقی باشد اگر براین سکوت، پا فشاری کنند. چرا که نیروهای واقعی مردم وهمچنین انسانهای رئالیست، این سکوت را بیش ازاین بر نمی تابند.
یاد آورمی شود که نویسنده ی نوشتار بالا، (من) به هیچکدام ازتشکلات و احزاب موجود وابستگی ندارم وجدای کشش برای درک هرچه بیشتر«واقعیت»چه در خصوص گردان شوان که بهترین یارانم درآن گردان فعالیت می کردند( و در دوره ای خود من نیز) وچه وقایع سیاسی و فلسفی موجود زمان حال از همگی لحاظات، چیز دیگری مورد نظرم نیست. به تعبیر نویسنده ی مقاله ای در سایت رزمندگان و درخصوص گردان شوان، ما سیاه پوشان این گردان نیستیم؛ بلکه منتقدین ومحقیقین«واقعیت» هستیم که کار خود را ضروری می دانیم، چرا که ساخت گشایی این دست از موضوعات، نه تنها «واقعیت» و رئال را پیش روی افکار ومردم قرار می دهد، بلکه ازتکرارخطا ها، درآینده ی پیش رو وانقلاب آینده، جلوگیری میکند وازاینطریق جان انسان های فراوانی حفظ خواهد شد. از اینروسکوت آزاد اندیشان، کاری درخورانسان دوره ی پسا مدرن، نیست. اگر به زعم شما، واگشایی «واقعیت» وتحقیق پیرامون وقایع گذشته و حال، در دایره ی ناسیونالیسم قرار می گیرد، شما را (نویسنده ی مقاله ی سایت رزمندگان) به فهم«دموکراسی مستقیم»واندیشه ی پسامدرن، دعوت می کنیم.
[email protected]
اندیشه های منصور حکمت، اسیر در متافیزیک حضور
وپاسخی به آذر ماجدی
نوشته ی خانم آذر ماجدی، تحت عنوان«کمپین دروغ پراکنی وناسیونالیسم کرد ...» که در سایت آزادی بیان، منتشر شد، بار دیگر پرده از نوع ادبیات خاص ایشان وهم اندیشان دیروز و امروزشان، برداشته است. ادبیاتی که بسیار پیشتر توسط اعضاء مستعفی حزب کمونیست کارگری ومنتقدین دیگر، به صورت مقالات وحتی انتشار کتاب، صورت گرفته است. از اینروکوچکترین نیازی نمی بینم که به نوع ادبیات خاص ودر خور خودشان، توجه کنم. چرا که در گذار سالها از تشکیل حزب کمونیست کارگری وشاخه های سه گانه، این دست از ادبیات را همواره شاهد و ناظر بوده ایم وتنها هدفی که ایشان از این نوشتارها وبیان ها، دنبال می کنند، طرح شدن دوباره ی احزاب و اندیشه هایی است که سالهاست، از غربال تاریخ سیاسی ایران و به خصوص«طبقه ی کارگر ایران» گذشته اند.
نوشتار قبلی من در نقد کتاب اخیرا منتشر شده ی محمد سیار ودر خصوص رفقای جانباخته ی «گردان شوان»در سال 1366 در منطقه ی هلبچه کردستان عراق، صورت گرفت که گویا خوشایند ریاست محترمه«سازمان آزادی زن» نبوده است. واین موضوع به«رمه خواندن پیشمرگ» توسط منصور حکمت، بر می گرددو رییس سازمان زنان، منکر آن موضوع شده ونوشته اند که در«دوگام به پس» منصور حکمت، این مسئله پاسخ بایسته راگرفته است! من نه به خاطر اینکه تردیدی درنوشتارخود کرده باشم، بلکه به خاطر به دست دادن رفرنس ومدرک در صحت موضوع، باز دوباره سخنرانی ها ونوشتارهای مربوط را که توسط خود منصور حکمت صورت گرفته است، شنیده وچند فایل مربوط به این مسئله وموضوعات دیگر را، با شکل نوشتاری اشان، مقایسه کردم، تا از هرگونه احتمال مشتبه شده، کاسته باشم. در نوشتار پیش رو، چند موضوع رایاد آوری و توضیح می دهم واز پس آن، عین پاراگرافی را که گفته ها ی منصور حکمت است خواهم آورد تا، «واقعیت» پیش روی دیدگان همه قرار بگیردو داوری را به عهده ی خواننده می گذارم.
پیش از هر چیز شرح کوتاهی از پدیده ای به نام«پیشمرگ» که دقیقا بر خلاف فهم تئوری پرداز،« حزب وقدرت سیاسی» یعنی منصور حکمت، است. بر این مبنا که پیشمرگ، بر آمده از دل توده های زحمتکشی بوده و هست که فاصله ی طبقاتی ومبارزه ی طبقاتی را در اندازه ای روشن و زلال درک کرده است. دیگر اینکه پیشمرگ کومه له، به خصوص در آن مقطع زمانی که کردستان، مورد تهاجم رژیم جمهوری اسلامی قرار گرفت یعنی سالهای 1358 وپس از آن، ناچار بود که دست به اسلحه ببرد! اما چرا؟
زیرا که هیچ گریزی جز دفاع از خویش نداشت وآن جنگ، جنگی بود که به کردستان_ ترکمن صحرا و... تحمیل شد. پیشمرگ کومه له، پیش از هر چیزی، در عرصه ی مبارزه، وادار شده بود که بیاندیشد. یعنی اندیشه و فهم کردن موقعیت دشمن، از لحاظ ساختار کلی اش وسیاستش وسیستمش، اورا واداشته بود که به نقد حاکم تازه به قدرت رسیده، بنشیند. از اینرونیروی پیشمرگ، در پی درک هر چه بیشتر و بهتر سیستمی که در مقابلش قرار گرفته بود، همواره درگیر بحث و گفتگو ومطالعه بود. خلاصه تر اینکه پیشمرگان کومه له، آزاد اندیشانی بودند که به حقانیت مبارزه ی خود، نه تنها کمترین تردیدی نداشتند که کاملا به یقین رسیده بودند. اگر هسته های فعالیت سیاسی _مبارزاتی ایشان لو می رفت، این انسان آزاده، ناچار بود که به جرگه ی پیشمرگان وارد شود وتازه آنجا بود که به مدت سه ماه، آموزش نظامی می دید اما همچنان ودر کنار آموزش نظامی، آموزش سیاسی هم، می گذراند. جان کلام در این است که نیروی پیشمرگ، نیروی خصوصا نظامی نبود( چیزی که منصور حکمت، در تلاش اثبات، عکس این موضوع بوده است)چرا که بدون توضیح این پدیده، آنرا با ارتش عراق(آنزمان ارتش بعث بود) وبا ارتش انگلیس، مقایسه می کند!!
واین نادرست ترین تصویری است که تا به امروز از پیشمرگ، ارایه شده است. زیرا که ارتش های موجود در جهان، از سرباز گرفته تا درجه دار و افسر و ... همگی، دارای حقوق ماهیانه، مرخصی به مناسبت های مختلف وغیره است. خصوصا اینکه حضور در این ارتش ها که اساسا، بازوی نظامی ساختار کلی نظام سرمایه داری، را تشکیل می دهد، یک شغل است. وشغل ایشان کشتار وسرکوب ودفاع از مرزهای جغرافیایی است.( اگر چه حتی این مفهوم، امروزه ودر دوره ی حاضر، مسخ شده و شاهد نیروهایی از ارتش آمریکا و انگلیس هستیم که در سواحل خلیج فارس لنگر انداخته ویا به دوردستان ودر قاره های دیگر، به جنگ دیگر کشورها رفته اند_ ودر این صورت دفاع از مرزها نیز، کاملا مسخ شده است. چرا که مثلا، افغانستان یا عراق، از لحاظ جغرافیایی؛ دارای مرز مشترک با آمریکا و انگلیس نیست). در مقابل این تفهیم، نیروی پیشمرگ را می بینیم که هرگز به مثابه ی یک شغل، به آن نمی نگرند چرا که ساختار آن، اصولا شغلی نیست؛ بلکه کاملا مبارزاتی است ودرموضوع کردستان و حمله ی نظامی ارتش جمهوری اسلامی، پیشمرگ ناچار بوده است که از چهارچوب خواست های توده های زحمتکش وبه خصوص طبقه ی کارگر، دفاع نماید که این دفاع ابتدا با تحصن_ اعتصاب در اشکال گوناگون_ سازماندهی اعتراض و کمپین برعلیه جمهوری اسلامی، صورت گرفت. اما چه شد؟ شهرهاوروستاها، مورد هجوم ارتش تا دندان مسلح وحتی جت های جنگنده و هلی کوپتر ها قرار گرفت. تلاش هر ساعته ی هیئت نمایندگی خلق کرد، برای پایان دادن به جنگ و کشتار در کردستان، به کمترین نتیجه ای، دست نیازید. چرا؟
زیرا که حکومت تازه به قدرت رسیده، اصولا دیالوگ را از سیستم خود حذف کرده بود و تنها با زبان، خمپاره و گلوله و اعدام مردم معترض، صحبت می کرد. واین به ذات وجوهر اصلی جمهوری اسلامی مربوط بود که از ریشه«ستیزنده» بود و این ساختار فکری رااز اسلام وقرآن خود گرفته بود. کما اینکه اصلاح پدیده ی ستیزنده،( آنهم از نوع دینی و فناتیک آن_ یعنی جمهوری اسلامی) به هیچ روی ممکن نبود و نیست. از اینرو مسئله ی اصلاح طلبی واصلاح کردن این سیستم تخریبگر، ادامه ی حضور آن وتحکیم بخشیدن به ساختار آن، بود. اصولا رشنالی نیست که پدیده ی ستیزنده را، اصلاح نمود وشاخ و برگ آن را زد، این هرس کردن، جز قوت بخشیدن به آن، نتیجه ای نداشته است، مگر اینکه آنرا از ریشه، بیرون آورده باشیم. و در چنین شرایطی بود که نیروی پیشمرگ کومه له، به مرور شکل منسجم خود را یافت.( هر چند از لحاظ تاریخی، واژه ی پیشمرگ، به دوران بسیار پیشتر بر می گردد که شرح آن درحوصله ی این مقال نیست).
با توضیح مختصر بالا، بیاییم بر سر گفتار و نوشتار منصور حکمت وببینیم که ایشان چه فرموده اند؟! این هم عین پاراگراف مربوط به«رمه بودن پیشمرگ»وشرحی که ایشان داده اند. من این گفتار راکه در نوار سخنرانی ایشان، منعکس است، با نوشتار و برگردان آن، مقایسه کردم. در سراسر این نوارونوشتار، از لحاظ دستوری وساختار جمله ها و واژگان، دست کاری چندانی صورت نگرفته است. از اینرو برای اطمینان بیشتر، چند بار، خود سخنرانی را گوش دادم و به رییس سازمان آزادی زن، یعنی خانم آذر ماجدی باید بگویم که متاسفم، «واقعیت» همآن است که پیشتر مفهوم بود. منصور حکمت، به گونه ای بسیار ظریف وبا دقت، واژه ها را در کنار هم قرار داده است ومجموعا، در تایید پس زمینه ی ذهنی خویش، مبنی بر «رمه بودن»پیشمرگ، دلایلی آورده است که عینا در زیر منعکس می شود. لازم به یاد آوری است که این پاراگراف، بخشی از این سخنرانی در فایل:« استنتاجات عملی از سیاست سازماندهی مادر کردستان» است که عین آن در زیر می آید. منصور حکمت می گوید:
***
. تأثيرات همين پروسهها را در اين بخش هم ميبينيم. اولاً اين حزب کمونيست مدتهازير-مجموعهاى بوده از مبارزه مسلحانه. من مثالهايى ميزنم که شايد براى خيلي ها نکتهگيرى بيهوده باشد ولى بنظر من گويا است. راديو کومهله را تامدت هفت- هشت سالى که کار ميکند بشنويد هميشه اين تصوير را ميدهد که پيشمرگان کومهله داشتند از يکجايى رد ميشدند، خبر شدند که سپاه آمده آنجا،ريختند سرش و آنها را زدند.
پيشمرگان کومهله در تاريخ کردستان منشأ يک سلسله فعاليتها هستند. آدم يواش يواش اين احساس را ميگيرد که پيشمرگ کومهله يک پديده درخود است، اصلاً "پيشمرگ کومهله" شروع فعاليت است! من هميشه از خودم ميپرسم مگر اين حزب سياسى خودش، يعنى "کومهله"، کميته منطقهاش نگفت که برود و بزند؟! اينطورى نيست که پيشمرگ بصورت يک رمههايى از جنگجوها در کوه و دشت ولو هستند واگر ارتش تکان بخورد اين متوجه بشود ميرود ميزندش! حزب سياسىاى آنجا هست. تصميم گرفته نيروى نظامىاى سازمان بدهد، تصميم گرفته برود بالاى سر يک پايگاه. "پيشمرگ کومهله" بعنوان پيشمرگ کومهله يک موجوديت سياسى طبقاتى نيست، پيشمرگ کومهله است! مثل اين است بگوييد ارتش عراق از فلان جا آمد، سربازهاى ما تا فهميدند، رفتند و زدند! ببينيد چقدربراى جمهورى اسلامى اين حرف عجيب بنظر ميآيد اگر اين را بگويد. يا بگويند؛سربازان انگليس وقتى ديدند آرژانتين درجزاير مالويناس نيرو پياده کرده، با کشتى رفتند و آنها را زدند! آخر انگلستان مارگارت ت چرى دارد، دولتى دارد، پارلمانى دارد، سياستى امپرياليستى پشتش است بلکهاين جنگ را باعث شده باشند، دستور دادهاند تا چه ساعتى بجنگند و چه ساعتىنجنگند. ولى در کردستان کومهله خودش را پشت پيشمرگش قايم ميکند. کومهلهبمثابه سازمان سياسى براى سالهاى زيادى خودش را پشت پيشمرگش و پشت مبارزهمسلحانه قايم ميکند و از اين مبارزه مدام اعتبار ميگيرد. اگر کومهله مهماست براى مبارزه مسلحانهاش است. اگر X مهم است براى شرکتش در مبارزهمسلحانه است و غيره.
***
خوانندگان می توانند، فایل مربوط را درخود سایت منصور حکمت و در قسمت« استنتاجات عملی از سیاست سازماندهی مادر کردستان» داونلود کرده و بشنوند.
تصویری که از پدیده ی«پیشمرگ» در این گفتار و نوشتار، ارایه شده است، کاملا حاکی از رمه بودن پیشمرگ کو مه له است. ودلایل آن از قرار زیر است:
اولا واژه ی«رمه» چرادر شرح دیگر آزادی خواهان_رفقا و مبارزین، می باید از زبان کسی که خود رامارکسیست وآزادی خواه، خطاب می کند؛ جاری بشود؟! آیا این به زلالی روز، نشانه ی پس زمینه ی ذهنی ایشان نسبت به نیروی پیشمرگ، نبوده است؟ کما اینکه در ادامه به صورتی روشن، تصویر «چوپان» را در ذهن مخاطب، جای می دهد. وناگفته پیداست که مابین«رمه» و«چوپان»رابطه ای خاص، برقرار است.
دراین صورت«کمیته ی منطقه وحزب سیاسی در کنار پارلمان_ مارگارت تاچر ودولت؛ نقش چوپان ورهبری را ایفا می کنند. چوپانی که«رمه های خود» را برای کشتار، گسیل می دارد.
و آیا واقعا، ارتش های جهان، «رمه»نیستند؟
آیا دارای چوپان و هدایت کننده ای برای کشتار وجنگ، نیستند؟ آیا اینگونه عمل نکرده اند؟ و نمی کنند؟
دیگر اینکه، چرا نیروی پیشمرگ، با ارتش عراق( که آنزمان تحت فرماندهی بعث بودند) مقایسه می شود؟ ویا باارتش انگلیس با مارگارت تاچرش؟ آیا این در«واقعیت» کلام وواژگان، در خور مبارزین برخاسته ازدل توده های زحمتکش و کارگر است؟ این گفتار(لوگوس) افلاطونی، در مجموع تکست، بیانگر، روشن«رمه»از نظرگاه ایشان است. واژه ی«رمه»در ابتدای جملات آمده است ودرمقایسه ای که صورت می گیرد، مفهوم«رمه» در قالب ارتش های مختلف، به وضوح آشکار است. کدامین انسان شریف کمونیست وآزاده ای، هست که«رمه بودن»پیکره ی ارتشهای کشورها، را درک نکرده باشد؟
در جمله ی ابتدایی طرح این واژه ی، مردود(از لحاظ اگزیستانسیال آن) رمه بودن پیشمرگان، به شیوه ای چیره دستانه، رد اما طرح می شودودر دنباله ی آن، ساختار«رمه بودن»باز هم به پیشمرگ، مربوط می شود!
این بازی های کلامی، چه در گفتار و چه در نوشتار، امروزه کهنه شده است وبا درک سیستم واژه شناسی وساختار زبان در اندیشه ی«فرنینادوسوسور» و«ویتگنشتاین»و«ژاک دریدا»کاملا توضیح داده شده است. به خصوص اینکه نقاط سفیدی که می توانند در «لوگوس» یا همآن گفتار، آمده باشند. از اینرو«واقعیت»موجود در تکست ذکر شده ی بالا، نمی تواند توسط هیچ کسی، زدوده شود.
پرونده و بیوگرافی دست کم نود درصد ازپیشمرگان جانباخته، مبارز و صادق کمونیست، در تعدادی از سایت ها، ورسانه های گروهی، وتلویزیونی موجودیت دارد، خانم رییس سازمان زنان، از پشت ریاست صندلی تان، لطف فرموده، ودستوربدهید به مغزتان وچشمتان تا سرگذشت این جانباختگان وبیوگرافی ایشان را، بخوانیدو ببینید. ودرنوشتار توهین آمیز بعدی اتان، اعتراف کنید که ایشان، از دل زحمتکشان وکارگران، برخاستند، اعتراف کنید که جدای رهبری وچند نفر دیگردر کمیته ی مرکزی( چوپانها!) تنه ی اصلی پیشمرگان، از خانواده های کارگر بوده اند. ایشان برای دفاع از «آزادی»در تمامی عرصه ها، به کوه و کمر زدند و ناچار بودند که از خانه وکاشانه ی خود گریخته، ودر ادامه ی مبارزه بر علیه سیستم جنایی جمهوری اسلامی، مسلح بشوند. ایشان اما فهیم_ صادق_پایدار ووفادار به آرمان های سوسیالیستی بودند ودر جهت «انقلاب اجتماعی»وارد جریان«پیشمرگا یه تی» شدند.
وتا آنجا که به رفقای گردان شوان، مربوط است، پدیده ی رهبری، و رییس و مرئوس، دارای جایگاهی نبودو همه می دانند که دلسوزی این جانباختا گان وصمیمیت ایشان وصداقت ایشان، درراهی که پیش گرفته بودند، زبانزد خاص و عام بود. گردانی از پیشمرگ کومه له، که فدایی پدیده ای به نام«رهبری»و مطلق گرایی ایشان شدند.
این از روی اتفاق و حادثه نیست که آزادی خواه ومبارز کمونیست امروز که سرتاسر آن دوره ها را تا به این نطقه، طی کرده است؛ پدیده ی«رییس»و«رهبر»_«راه» وراهرو«رمه»و«چوپان» را، با جدیت فراوان؛ به زیر نقد و بررسی می کشد. حال اگر این، نمی تواند خوشایند شما باشد، تنها یک واژه را به شما باید گفت و آن اینکه برایتان، متاسفیم.
خوانندگان نوشتار بالا، توجه دارند که سخنرانی منصور حکمت تحت عنوان« استنتاجات عملی از سیاست سازماندهی ما در کردستان» وبحث های همآن دوران، در تلاشی شدید، برای چسباندن، رابطه وجایگاه سرتاسری کومه له در آن مقطع ومبارزات کارگری است. یعنی هر کدام از این قطعنامه ها وسخنرانی ها ی شیرین! ونوشتارهای پی در پی ایشان، ودیگر هم اندیشانشان، به مثابه ی یک آجر از دیواری است که از ابتدا و اساس، کج نهاده شد!
خشت اول گر نهد معمار کج _ تا ثریا می رود دیوار کج.
ودیوار کج، هیچ گریزی جز ریزش نخواهد داشت. مسئله این است که این رشته از گفتارهای منصور حکمت، در تلاش باز کردن و مفهوم بخشیدن به مبارزات کارگری، صورت گرفت که در این راستا، واز همآن آغاز بنیاد متافیزیکی آن، آشکار بود، چرا که نه تنها از انسجام وهمفکری تنه ی اصلی حزب کمونیست آنزمان، کاست؛ بلکه توهین وتحقیر پیشمرگان، آغازید واین تازه ابتدای ماجرا بود. آنچه قربانی شد، جان پیشمرگانی بود که از نظر منصور حکمت، گوسفند قربانی، (اسماعیل) زیر چاقوی بزرگ و رییس و رهبروپدرش، یعنی ابراهیم قرار گرفت.
مجموع گفتارها ی آنزمان منصور حکمت، به مثابه ی آیه های ابتدایی«مکی»در قرآن است! چرا که از«طبقه ی کارگر» ومبارزات کارگری در شهرها، وهمچنین جایگاه واقعی کارگر، صحبت می شود و اینکه«کومه له» حزب طبقه ی کارگر است ونجات دهنده ی او از نظام سرمایه داری. این اندیشه ی ابتدایی در کنگره ی دوم حککا، درست جهتی مخالف را می گیرد و اینجاست که آیه های«مدنی» شروع می شوند. دیگر «طبقه ی کارگر» مفهوم روزهای اول را ندارند. از اینرو طبقه ی کارگر، به واسطه ی عدم«حضورش» درمیدان مبارزه، مردود خوانده می شود. و این هر دو، یعنی آیه های «مکی» ، دقیقا روبروی آیه های«مدنی» قرار می گیرند و در تضاد و تناقض هستند. این است که با نگاه دوباره به مجموع آثار منصور حکمت، تصویری کامل از«اسارت در متافیزیک حضور»به نمایش در آمده است. من پایینتر، این موضوع را بیشتر و بیشتر باز خواهم کرد وچگونگی آنرا، در حوصله ی این نوشتار، خواهم آورد.
در هر حال تئوری پرداز«حزب و قدرت سیاسی» یعنی منصور حکمت، در همآن دوران، پایه های حزبی دیگر را با عنوان«حزب کمونیست کارگری ایران»ریخت. این معمارسفسطه وکج ساخت، پس از آنهمه تحلیل در موردمبارزات کارگری، ودفاع از طبقه ی کارگر؛ در کنگره ی دوم همآن حزب، با طرح«حزب وقدرت سیاسی» واین گفتار که:
کارگران میدان مبارزه را خالی کرده اند_ کارگران ازدواج کرده و بازنشسته می شوندو می روند. نگاه می کنیم، می بینیم ما مانده ایم! نمی بایستی منتظر طبقه ی کارگر باشیم، بایستی با همین تعداد افرادی که داریم، برویم و «قدرت» را بگیریم. حتی لیدر مذکور، زمان مرگ جمهوری اسلامی را تعیین واشاره کرد که این واقعه بیشتر از یک و نیم سال طول نخواهد کشید_ شاید هم دو سال! حتی گفت که« بیایید روی یک سال و نیم شرط بندی کنیم». پرسش این است که، پیش بینی سقوط زود هنگام رژیم بر کدامین مبانی از مارکسیسم، قرار داشت؟ این پیش بینی وطرح حزب و قدرت سیاسی، با چه ساختاری از رابطه ی طبقات وکشاقوس مبارزات درونی و بیرونی اشان وتوازن طبقات، بوده است؟
جالبتر اینکه در محافل خود، حتی رییس جمهور(کورش مدرسی) ونخست وزیر و.... تعیین می شود! حدود دوازده سال ازاین پرداخت به غایت نهیلی، گذشت و هنوز هم می بینیم که جمهوری اسلامی، همچنان اعدام می کند وسفره ی طبقه ی کارگر هر روز خالی و خالی تر می شود. کار به جایی رسید که الآن طبقه ی کارگر، برای حقوق عقب افتاده اش، مبارزه می کند نه برای سوسیالیسم وحکومت سوسیالیستی. وتا آنجا که به تئوری پرداز«حزب و قدرت سیاسی» بر می گردد، من به این یقین رسیده ام که دستگاه فکری منصور حکمت، اسیردر متافیزیک حضور است.
امامن چرااندیشه ها و آثار منصور حکمت را «اسیر درمتافیزیک حضور» می بینم؟
این«مارکس زمانه» در کنگره ی دوم (سال 2000) شیرازه ی «مانفیست کمونیست» و«سوسیالیسم»را، به خاطر اسارت خویش در متافیزیک حضور، وارونه وتخریب کرده است. کارل مارکس گفته بود: «من هگل را، پای در هوا وبر روی سرش نگاه داشته ام.»
با این مفهوم که سراسراندیشه و دریافت «هگل»رابه خصوص از لحاظ فلسفی، وارونه کرده ام وآنرا که سیستمی متافیزیکی و ایده آلیستی است، به سیستمی با ساختار دیالکتیکی وماتریالیستی، تبدیل کرده ام. هگل ساختمانی ساخته است که این ساختمان، از اساس و ریشه ایده آلیستی و متافیزیکی است، کارل مارکس، به خاطر درک دیالکتیکی ودقیقی که ازجریان وروند امور و به خصوص رابطه ی طبقات ومبارزات کارگری است، سیستم فکری وساختمان وارونه ی هگل را( که با واقعیت، هیچ سنخیتی ندارد) باز هم وارونه می کند_ یعنی ساختمان رابه حالت واقعی اش، بر می گرداند وبه همین خاطر است که می گوید؛ هگل را بر روی سرش نگاه داشته است. آنچه را که کارل مارکس، انجام داده وارونه کردن، وارونه هاست و ادای دین به«واقعیت». واما پس از گذار سالهای بعد از کارل مارکس، تئوری پرداز«حزب و قدرت سیاسی» پیدا می شود که خود به «مارکس زمانه»شهرت می یابد. ولی آنچه از مارکس زمانه ی اخیر می بینیم، وارونه کردن، وارونه شده ای است که قبلا توسط کارل مارکس، صورت گرفته بود. یعنی دقیقا درگفتار و نوشتار ایشان ودرگذارکار سیاسی اش، متافیزیک هگلی را، باز یافت کرده وسیستم کارل مارکس را، وارونه میکند! و این ازعجایب جهان فکری سوسیالیسم است.
آنچه در زیر می آید، از فایل سخنرانی منصور حکمت در کنگره ی دوم حزب کمونیست کارگری(آن مقطع)عینا نقل می شود تا خواننده ی پسا مدرن امروز، خود داوری کند که ریزش حککا، در بستر وپایه اش، به واسطه ی چه مسائلی بوده است؟ این شما و این هم گفتار منصور حکمت در کنگره ی دوم همآن حزب.
منصور حکمت، بعد از توضیح کوتاهی از بینش و درک فعالیت کمونیستی ونقش فعالین چپ کمونیستی وجایگاه طبقه ی کارگروچگونگی به دست گرفتن قدرت سیاسی ونقش کارگران در این پروسه، به تعبیر خودش «گویا تئوریکی»! می گوید:
اما من می خواهم اینجا یک سئوال کفر آمیز بکنم. اگر این پروسه بیش بیست سال طول بکشدوما شروع کنیم به سازماندهی در میان کارگران، مثلا کارگرانی که الآن بیست و بیست و دو ساله هستند واینها را سازماندهی کنیم. در این صورت بعد از ده یا پانزده سال، یک عده از آنها بچه دار می شوند و ازکار سیاسی، کناره گیری می کنند. مگر آموزش سوسیالیستی_ کمونیسم_ سازمان یابی طبقه ورابطه ی حزب وطبقه، از نسلی به نسلی دیگر منتقل می شود؟ که ما مثلا بیاییم روی کارگران دهه ی چهل و پنجاه ایران، کار و فعالیت بکنیم وامید وار باشیم با کارگران دهه ی هفتاد و هشتاد ایران، به قدرت برسیم؟ می شود در طی پنجاه سال یک حزب کمونیستی در میان کارگران کار کندوبعد از پنجاه سال به قدرت برسد؟
برای من به عنوان یک عابر بی گناه درجامعه، چنین انتظاری ممکن نیست. به خاطر اینکه این میراث تشکیلاتی، این تعهد ایدئولوژیکی، این آگاهی طبقاتی واین رابطه ی حزب و طبقه، به همین سادگی از نسلی به نسل دیگر منتقل نمی شود.
ما داریم این را می بینم. شما فعالیت می کنید وبرای مثال بیست درصد، نفوذدر میان کارگران پیدا می کنیدواینها بعد از مدتی، حوصله شان سر می رود. مگر چقدر میشودآمد و رفت؟ مادر زندگی سیاسی خودمان باقی می مانیم، در حالی که آن کارگرانی که با آنها کار و فعالیت کرده ایم، می روند. وما اینرادر تجربه ی سیاسی خودمان می بینیم.
این حزبی بود که در اول ماه مه های، سنندج دخالت داشت. با محافل کارگری مختلف که رادیو گوش می کردند، برنامه های حزب ورادیو را توزیع وتکثیر می کردند، به خارج سفر می کردند، مرتبط بودوالآن از خودمان می پرسیم ودیگران از ما می پرسند که پس چه شد؟ آن نفوذی که داشتیم؟ جالب این است که ما آن نفوذ کارگری وارتباط ها را در دل وپس از سرکوب های خونین 30 خرداد پیدا کردیم، بافت وپایه ی کارگری داشتیم والآن نداریم. چه شدند؟
معلوم است که حوصله ی همه سر رفت. همه که منتظرنمی شوند تا انقلاب بیاید وآنها را با خود ببرد. بعد از مدتی تصمیم دیگری در زندگی اشان می گیرندوکار دیگری میکنند ویا اصلا میگویند این کار نتیجه وفایده ای ندارد. محافل کارگری وفعال کارگری که در آن دوره ها با ما بودند، الآن می شنویم که کار دیگری میکنند».
***
احتمالا باور نمی کنید که این گفتار بالا از زبان منصور حکمت، رهبر حککاودر کنگره ی دوم همآن حزب، جاری شده است! واگر واقعا باور کردنی نیست، خواننده می تواند این گفتار و نوار سخنرانی اش رادر سایت منصور حکمت، گوش بدهد. در هر حال این استراتژی«حزب و قدرت سیاسی»اوج اسارت منصور حکمت درمتافیزیک حضور، را به نمایش میگذارد. زیرا که «طبقه ی کارگر» آشکارا وپیش روی دیدگان همه ی فعالین چپ کمونیستی، وراست منسجم امروزی؛ از عرصه ی اندیشه و فهم سوسیالیستی! لیدر این حزب؛ کاملا حذف می شود و باعث ریزش درونی دستگاه فکری متافیزیکی وحزبی خود می شود.«حضور»در تئوری«حزب و قدرت سیاسی»نقشی بنیانی را بازی می کند. واز آنجا که از نگاه منصور حکمت«طبقه ی کارگر ایران»در عرصه ی مبارزه«حضور»ندارد، برای کسب قدرت سیاسی، ناچارا این پدیدار ووجود طبقه ی کارگر؛ کاملا نفی می شود و اینگونه، صاحب این استراتژی را، در«متافیزیک حضور» به اسارت در می آورد.
این درک رهبر حککا، که در«واقعیت»کلام وواژه، غیر کارگری بودن آنرا، کاملا به نمایش گذاشته است، فهم سوسیالیستی وشیرازه ی«مانفیست کمونیست» رابه گونه ای«وارونه» و «متافیزیکی» نشان می دهد. از اینرو چرا می بایست از بیان«رمه»در مفهوم«گوسفند» وپدیده ی«رهبری» با تعبیر«چوپان» تعجب کر