داستان های کوتاه_ مکالمات سقراطی
در مکالمات سقراطی،
دیالکتیک، به شیوه ای آبرومندانه، رعایت شده است، و هیچکسی از روند گفتگو، خسته
نمی شود. در پایان بحث ها، کسی از کسی دلگیر نمی شود و دست کم، فرد احساس می کند که
غنی تر شده است. اگر چه سالها از آن روزها گذشته است، اما هنوز هم کیفیت مباحث بین
دوستان وهمسنگران، و بسیاری خاطرات درگوشم زنگ می زنند. یادم هست که غالبا، من
وتعداد ده- یازده نفردیگر وارد مقوله ای می شدیم و هنگامی که بحث به مرحله ای از
گره خوردگی می رسید، زنده یاد هوشنگ زندی مشهور به کاک قادر(فرمانده ی سیاسی گردان که بعدها توسط جمهوری اسلامی به همراه 11 نفر دیگر، ازجمله همسرش زنده یاد شهلا کلاه قوچی) اعدام گردید، وارد گروه می شد ویکایک، گره ها ی موجود
دربحث را می گشود. ای کاش می شد همگی آن گفت و گوها را به تحریر در آورد.
آنچه در پی می آید، به همآن دوران
مربوط است ومن آنرابه یاد کاک قادر، می نویسم وهم به اوتقدیم
میکنم.
All workers in the world united
جمع مثل همیشه در گوشه ای، گرد هم آمده ایم. تازه سفره ی شام، جمع آوری شده وهر کدام از دوستان، مشغول کاری هستند. یکی از پیشمرگان، سرودی را زمزمه میکند_ زبان انگلیسی او قوی است وبعضی از بچه ها، نزد اوزبان یاد می گیرند_ او با آهنگ خاص ودلنشینی جمله ی معروف مارکس را مبنی بر اینکه« کارگران جهان متحد شوید» می خواند. من در این فکرم که منظور دقیق مارکس از این مطلب چیست؟ وقتی که آواز آن رفیق تمام می شود با صدای بلند وطوریکه همه بشنوند می گویم: کارگران جهان متحد شوید تا با هم برقصیم! همه می زنند زیر خنده
کاک قادر( هوشنگ زندی) با لبخندی خاص، رو به من می گوید: آفرین. «رقص» رقصیدن یکی از بهترین هنرهاست! ببینم تو واقعا بلدی درست وروشن برقصی وچوپی بگیری؟ می گویم: مقداری آره وفکر می کنم که می توانم. او می گوید: در این صورت می بایستی مفهوم آن فاکت از کارل مارکس را، دقیق و روشن فهمیده باشی. خوب حالا بگو که آیا شدنی است که کارگران جهان، متحد بشوند وبعد شروع بکنند به رقصیدن؟
کمی به فکر می روم واز شوخی ای که با آن دوست کرده ام، شرمنده می شوم. اما کاک قادر خوب می داند که گفته ی من هم بدون منظور نبوده است. حالا می بینم باز دوباره وارد بحثی شده ام که اینبار کاک قادر، انرا آغازیده است وبحث خطرناکی هم هست. چون بایستی ثابت بکنم که هدف گرد هم آیی تمامی کارگران جهان برای رقص وپای کوبی است. از اینرو به سخن می آیم ومی گویم
بله منظور مارکس میتواند همین باشد! اما چگونه؟ کارگران در سرتاسر دنیا، تنها هستنده هایی هستند که در واقعیت کلام وواژگان، سازنده گان اصلی جهان تولیدات هستند. این حق آنهاست که پس از تولید، استراحتی لازم وزیبا وهنری داشته باشند وبرقصند_ شاد باشند وهیچ «قدرتی»نتواند شادی را از این هستنده ی جهانی وبزرگ بگیرد_ اما مسئله این است که در حال حاضر، بورژوازی این اجازه را نمی دهد_ بورژوازی هستنده ای است بی رحم وخشن که از هر شیوه ای برای سرکوب بیشتر طبقه ی کارگر، استفاده میکند. شادی برای طبقه ی کارگر، تقریبا بی معنا وتهی است. پس مارکس درست گفته است که کارگران جهان، بایستی متحد بشوند . اما اتحاد ایشان به عنوان یک طبقه، خود مفهومی دارد که ظاهرا در ابهام مانده است_ اتحاد این طبقه تنها می تواند یک معنا را داشته باشد وآن این است که طبقه ی کارگر در سطح جهان، قدرت وتوانش را یکی کرده وطبقه ی مخالف وسرکوبگر را، یعنی بورژوازی را نابود بکند_ این اما ازنظر من مفهوم غایی ونهایی مطلب نیست
کاک قادر: پس در این صورت اتحاد طبقه برای «قدرت» است. نه؟
کمی مردد می مانم زیرا که خودم به هیچوجه با واژه ی«قدرت» با مفهوم رایج آن موافق نیستم. یکی دیگر ازرفقا، وارد بحث می شود ومی گوید: بله اتحاد ایشان برای قدرت است تا با همآن قدرت ویا نیرو وتوان، بتوانند، بورژوازی را سرنگون کنند وبه تعبیر نادر، برقصند وشاد باشند. زیرا که شادی حق مسلم ایشان است
کاک قادر رو به او کرده ومی پرسد: خوب در این صورت شما با دیکتاتوری پرولتاریا ویا همآن طبقه ی کارگر موافق هستید. درست است؟
آن دوست هم با همین سئوال، مردد مانده وبه من ودیگران نگاه می کند
من می گویم: دیکتاتوری طبقه ی کارگر، از نظرگاهی، حق این طبقه است. اما ازنظرگاه من، نمی بایستی اینطور باشد. چرا که دیکتاتوری پرولتاریای بعد از1917 وحکومت شوراها را دیدیم و تجربه کرده ایم_ لنین چنین سیستمی را بنیاد گذاشت ونهایتا خودش به دست استالین، ودر سالهای آخر عمرش، همراه همسرش ودر خانه اش زندانی استالین بود_ نامه هایی که برای رهبر انقلاب می آمد بدون اینکه ابتدا توسط استالین خوانده شود، به دست لنین نمی رسید واین تازه آغازشورشی ضد کارگری وضد انسانی بود_ آخر کار هم جهان دید که چگونه استالین، صف کمونیست ها را به رگبار می بست وچه کشتار وسیعی به راه انداخت! از اینرو جایگزینی یک قدرت با قدرتی دیگر وحتی به نام طبقه ی کارگر وانقلابی سوسیالیستی، نمی تواند ادای دین به مطلب وهدف کمونیستی باشد
کاک قادر باز هم سقراط وار می پرسد؟ خوب حالا چند مطلب در هم ادغام شده اند_ اما فراموش نکنیم که هسته ی اصلی بحث بر روی ساختار وفهم از«قدرت» است وبعد اینکه یک طبقه ی پراکنده، به عنوان طبقه ی کارگر، بایستی متحد بشود _ هدف از این اتحاد به تعبیر شاعرانه ی نادر، رقص وپایکوبی است وبه عبارت دقیقتر، لغو کارمزدی وبه طور کلی لغو هستنده ای به نام«بورژوازی»است_ حال دوستمان از لنین وانقلاب 1917 شوروی یاد می کند واز سویی برای اولین بار نام انقلاب سوسیالیستی را بر زبان می آورد. پیشنهاد من این است که اول وضعیت«قدرت» را معلوم کنیم_ بعد اگر توانستیم سراغ، انقلابات تجربه شده_ مثلا لنین و1917 ویا مائو در چین ویا چگوارا و فیدل کاسترو در کوبا برویم. اما به خاطر دوری کردن ازتراکم بحث ها، اول وضعیت قدرت را بسنجیم_ همه موافق هستید؟
حاضرین که الآن به پانزده نفر رسیده ایم در این جمع گوشه ی مقر، می گوییم: بله موافق هستیم. کاک قادر پرسش اول خود را تکرار می کند که_ خوب، حالا طبقه ی کارگر متحد شد! این طبقه ی متحد می خواهد چه کار بکند؟ به قول نادر، واقعا برقصد؟ یا برای هدفی والاتر متحد شده است؟
کاک توفیق حمه لاو، با شوخی دستش را بلند کرده ومی گوید: اجازه بدهید به آقایان فیلسوف چیزی بگویم وبدون انتظارپاسخ از دیگران اضافه می کند_ من با این گفته ی نادر موافق هستم که طبقه ی کارگر بایستی واقعا پس از اتحاد ویکپارچگی اش، فورا شروع بکند به رقصیدن_ اما چه رقصی؟! رقصی در میانه ی میدان ودر نفی سیستم سرمایه داری_ منظورم این است که اینجا میدان وعرصه ی مبارزه وجنگ است وبه نظر من جنگیدن یک نوع رقصیدن است درست مثل هه لپه رکی کردی خودمان! بایستی کارگرهای بیچاره وسفره خالی که قرنهاست رنگ شادی را در معنای واقعی اش ندیده اند، شاد باشند وشادمانه برقصند وبکوبند_ رقص ایشان یعنی جنگیدن برای بدست آوردن حقوقشان_ حقوقی که حق مسلم ایشان بوده و هست وتعدادی آدم گردن کلفت کارخانه دار وسرمایه دار ثروتمند، از ایشان گرفته اند. اگرواقعا تمامی کارگران جهان متحد بشوند، ناگفته پیداست که دارای چنان نیرویی خواهند بود که هیچ ارتش وپلیسی، نمی تواند ایشان را کنترل بکند. اما دوستان اشاره ای کردند ودرست بود اینکه، کارگران از هم بریده وپراکنده هستند واین پراکنده گی باعث نابودی ایشان شده است. این است که این آقا گفته: کارگران دنیا متحد بشوید_ این است که اتحاد ویکپارچگی کارگران تمام دنیا یک امر ضروری است_ مثل این است که من به عنوان فرمانده ی نظامی گردان آریز به یکی از شما بگویم، فلان سنگر دشمن راداشته باش وساکتش بکن، چون تا الآن دو تا نارنجک برای دیگر دوستان پرتاب کرده است_ فهمیدن این مطلب برای آن یک نفر که از من دستور را گرفته است، جدای ضرورتش، واقعا مهم است والا، کسانی امکان دارد حقیقتا کشته بشوند_ در هر حال سرنگون کردن وساکت کردن آن سنگر دشمن، در این مثال ضروری شده است. ساکت کردن طبقه ی بورژوازی هم بدون این اتحاد کارگران وجنگیدنشان با دشمن، ناشدنی است. همین
کاک قادر میگوید ممنون از نظرت کاک توفیق_ حالا مسئول جلسه تعیین می کنیم تا به همگی ما به اندازه ی برابر وقت بدهد، تا بتوانیم این مطلب را دقیق وروشن بشکافیم ورو به جلال ماموخ، می گوید: می توانی این مسئولیت را بپذیری؟ او هم بدون هیچ تردیدی موافقت کرده ودفتر کوچکی را جلویش گرفته وبه دوستان می گوید: کسانی که می خواهند صحبت کنند بگویند تا نامشان را بنویسم. رو به جلال می گویم لطفا اسم مرا بنویس. چند نفر دیگر هم دستشان بالاست واینطوری لیستی ازنامها برای بحث نوشته می شود_ جلال، ساعت مچی اش را از دست بیرون آورده وروبرویش می گذارد ومی گوید: نادر تو بگو
_ ببین کاک قادر، من بر این نکته اصرار دارم که اگر قرار باشد«طبقه ی کارگر» پس از اتحادش ویا هر شکل وصورتی دیگر ازمبارزه، بخواهد جایگاه قدرت بورژوازی را اشغال بکند وخودش به«قدرتی» مبدل بشود، مخالف هستم. بله کاک توفیق به نظرم درست می گوید که می بایستی برای کندن سیستم سرمایه داری، برقصد یا بجنگد وهدفش از این جنگ، نابودی کامل نظامی باشد که سرتاسر جهان را تحت اختیار وکنترل خود در آورده است_ اما پس از پیروزی اش بر بورژوازی، نمی بایستی به هیچ وجه«قدرت» رادردست خود وبرای همیشه داشته باشد_ من فکر می کنم که بایستی در جهت انقلاب اجتماعی سرتاسری جهان، سوسیالیسم را پیاده کرد_ اما این سوسیالیسم نمی تواند به هیچوجه پایان کار باشد. چرا؟ چونکه هنوز وپس از انقلاب سوسیالیستی، آثار سیستم سرمایه داری وستم طبقاتی در اشکال وانواعش ودر هر گوشه از فرهنگ وعملکرد فردی واجتماعی خود را نشان خواهد داد_ اما این سوسیالیسم به باور من، گذاری خواهد بود برای پاک کردن تمامی آثار طبقه ی بورژوازی. وتنها از همین کانال می توان به جامعه ی درست فلسفی وبدون طبقه ی کمونیستی رسید_ جلال که الآن مسئول جلسه است می پرسد: جامعه ی درست فلسفی یعنی چه؟ پاسخ می دهم که یعنی جامعه ی درست واقعی وعلمی_ چیزی وهستنده ای که در مغایر ودر تضاد با دیگر هستنده ها ی اجتماعی نباشد. وادامه می دهم که «قدرت» در چنین حالتی وبه مفهومی درست ودقیق، بایستی از بین رفته باشد واگر جامعه ی جهانی ، به چنین دستاوردی نرسد، هنوز درگذار سوسیالیسم به کمونیسم، باقی خواهد ماند. اینرا هم اضافه کنم که هرجا که«قدرت» وجود دارد، خواه ناخواه، نقاط «مقاومت» هم وجود خواهند داشت. درست مثل حالت امروز ما که حکومتی فاشیستی، تا گلوگاه وخرخره ی مردم وطبقه یکارگر را می خورد ومی جود وما در تمامی کردستان وبخشا ایران، با آن درگیر شده ایم_ این جنگ خواسته ی ما هم نبوده است بلکه به ما تحمیل شده است. جلال دستش را بالا برده ومی گوید: تایم وپس از نگاهی به لیستش نام کاک قادر را بر زبان می آورد
کاک قادر: خوب_ توضیحات خوبی بود اما من هنوز قانع نشده ام. زیرا که هنوزجایگاه«قدرت» در هر دو سوی ماجرا معلوم نشده است. مثلا توضیح داده نشد که چرا سیستم بورژوازی، قدرت را در انحصار خود نگاه داشته است؟ وچرا طبقه ی کارگر پراکنده است؟ یا چرا بورژواز توانسته است همواره خود را به روز وتازه بکند اما طبقه ی کارگر در نفی چنین قدرت وجایگاهی، نامنظم وبدون قدرت وتوان باشد؟ چه چیزهایی باعث این وضعیت شده است؟ اصلا ما این پیدیده ها را واقعا می شناسیم یا اینکه تنها مفاهیم را از لابلای کتابها در آورده ایم ومطرح می کنیم_ وبالاخره اینکه تکلیفمان با مارکس چیست؟ خصوصا اینکه یک کارگر درخیلی از نقاط جهان، اصلا نمی داند که مارکس میوه ی چه درختی است_ شاید اصلا مارکس کاپیتال ویا مانیفیست کمونیست را ننوشته بود، تکلیف ما وکارگران چه می بود؟
ادامه دارد.....
جمع مثل همیشه در گوشه ای، گرد هم آمده ایم. تازه سفره ی شام، جمع آوری شده وهر کدام از دوستان، مشغول کاری هستند. یکی از پیشمرگان، سرودی را زمزمه میکند_ زبان انگلیسی او قوی است وبعضی از بچه ها، نزد اوزبان یاد می گیرند_ او با آهنگ خاص ودلنشینی جمله ی معروف مارکس را مبنی بر اینکه« کارگران جهان متحد شوید» می خواند. من در این فکرم که منظور دقیق مارکس از این مطلب چیست؟ وقتی که آواز آن رفیق تمام می شود با صدای بلند وطوریکه همه بشنوند می گویم: کارگران جهان متحد شوید تا با هم برقصیم! همه می زنند زیر خنده
کاک قادر( هوشنگ زندی) با لبخندی خاص، رو به من می گوید: آفرین. «رقص» رقصیدن یکی از بهترین هنرهاست! ببینم تو واقعا بلدی درست وروشن برقصی وچوپی بگیری؟ می گویم: مقداری آره وفکر می کنم که می توانم. او می گوید: در این صورت می بایستی مفهوم آن فاکت از کارل مارکس را، دقیق و روشن فهمیده باشی. خوب حالا بگو که آیا شدنی است که کارگران جهان، متحد بشوند وبعد شروع بکنند به رقصیدن؟
کمی به فکر می روم واز شوخی ای که با آن دوست کرده ام، شرمنده می شوم. اما کاک قادر خوب می داند که گفته ی من هم بدون منظور نبوده است. حالا می بینم باز دوباره وارد بحثی شده ام که اینبار کاک قادر، انرا آغازیده است وبحث خطرناکی هم هست. چون بایستی ثابت بکنم که هدف گرد هم آیی تمامی کارگران جهان برای رقص وپای کوبی است. از اینرو به سخن می آیم ومی گویم
بله منظور مارکس میتواند همین باشد! اما چگونه؟ کارگران در سرتاسر دنیا، تنها هستنده هایی هستند که در واقعیت کلام وواژگان، سازنده گان اصلی جهان تولیدات هستند. این حق آنهاست که پس از تولید، استراحتی لازم وزیبا وهنری داشته باشند وبرقصند_ شاد باشند وهیچ «قدرتی»نتواند شادی را از این هستنده ی جهانی وبزرگ بگیرد_ اما مسئله این است که در حال حاضر، بورژوازی این اجازه را نمی دهد_ بورژوازی هستنده ای است بی رحم وخشن که از هر شیوه ای برای سرکوب بیشتر طبقه ی کارگر، استفاده میکند. شادی برای طبقه ی کارگر، تقریبا بی معنا وتهی است. پس مارکس درست گفته است که کارگران جهان، بایستی متحد بشوند . اما اتحاد ایشان به عنوان یک طبقه، خود مفهومی دارد که ظاهرا در ابهام مانده است_ اتحاد این طبقه تنها می تواند یک معنا را داشته باشد وآن این است که طبقه ی کارگر در سطح جهان، قدرت وتوانش را یکی کرده وطبقه ی مخالف وسرکوبگر را، یعنی بورژوازی را نابود بکند_ این اما ازنظر من مفهوم غایی ونهایی مطلب نیست
کاک قادر: پس در این صورت اتحاد طبقه برای «قدرت» است. نه؟
کمی مردد می مانم زیرا که خودم به هیچوجه با واژه ی«قدرت» با مفهوم رایج آن موافق نیستم. یکی دیگر ازرفقا، وارد بحث می شود ومی گوید: بله اتحاد ایشان برای قدرت است تا با همآن قدرت ویا نیرو وتوان، بتوانند، بورژوازی را سرنگون کنند وبه تعبیر نادر، برقصند وشاد باشند. زیرا که شادی حق مسلم ایشان است
کاک قادر رو به او کرده ومی پرسد: خوب در این صورت شما با دیکتاتوری پرولتاریا ویا همآن طبقه ی کارگر موافق هستید. درست است؟
آن دوست هم با همین سئوال، مردد مانده وبه من ودیگران نگاه می کند
من می گویم: دیکتاتوری طبقه ی کارگر، از نظرگاهی، حق این طبقه است. اما ازنظرگاه من، نمی بایستی اینطور باشد. چرا که دیکتاتوری پرولتاریای بعد از1917 وحکومت شوراها را دیدیم و تجربه کرده ایم_ لنین چنین سیستمی را بنیاد گذاشت ونهایتا خودش به دست استالین، ودر سالهای آخر عمرش، همراه همسرش ودر خانه اش زندانی استالین بود_ نامه هایی که برای رهبر انقلاب می آمد بدون اینکه ابتدا توسط استالین خوانده شود، به دست لنین نمی رسید واین تازه آغازشورشی ضد کارگری وضد انسانی بود_ آخر کار هم جهان دید که چگونه استالین، صف کمونیست ها را به رگبار می بست وچه کشتار وسیعی به راه انداخت! از اینرو جایگزینی یک قدرت با قدرتی دیگر وحتی به نام طبقه ی کارگر وانقلابی سوسیالیستی، نمی تواند ادای دین به مطلب وهدف کمونیستی باشد
کاک قادر باز هم سقراط وار می پرسد؟ خوب حالا چند مطلب در هم ادغام شده اند_ اما فراموش نکنیم که هسته ی اصلی بحث بر روی ساختار وفهم از«قدرت» است وبعد اینکه یک طبقه ی پراکنده، به عنوان طبقه ی کارگر، بایستی متحد بشود _ هدف از این اتحاد به تعبیر شاعرانه ی نادر، رقص وپایکوبی است وبه عبارت دقیقتر، لغو کارمزدی وبه طور کلی لغو هستنده ای به نام«بورژوازی»است_ حال دوستمان از لنین وانقلاب 1917 شوروی یاد می کند واز سویی برای اولین بار نام انقلاب سوسیالیستی را بر زبان می آورد. پیشنهاد من این است که اول وضعیت«قدرت» را معلوم کنیم_ بعد اگر توانستیم سراغ، انقلابات تجربه شده_ مثلا لنین و1917 ویا مائو در چین ویا چگوارا و فیدل کاسترو در کوبا برویم. اما به خاطر دوری کردن ازتراکم بحث ها، اول وضعیت قدرت را بسنجیم_ همه موافق هستید؟
حاضرین که الآن به پانزده نفر رسیده ایم در این جمع گوشه ی مقر، می گوییم: بله موافق هستیم. کاک قادر پرسش اول خود را تکرار می کند که_ خوب، حالا طبقه ی کارگر متحد شد! این طبقه ی متحد می خواهد چه کار بکند؟ به قول نادر، واقعا برقصد؟ یا برای هدفی والاتر متحد شده است؟
کاک توفیق حمه لاو، با شوخی دستش را بلند کرده ومی گوید: اجازه بدهید به آقایان فیلسوف چیزی بگویم وبدون انتظارپاسخ از دیگران اضافه می کند_ من با این گفته ی نادر موافق هستم که طبقه ی کارگر بایستی واقعا پس از اتحاد ویکپارچگی اش، فورا شروع بکند به رقصیدن_ اما چه رقصی؟! رقصی در میانه ی میدان ودر نفی سیستم سرمایه داری_ منظورم این است که اینجا میدان وعرصه ی مبارزه وجنگ است وبه نظر من جنگیدن یک نوع رقصیدن است درست مثل هه لپه رکی کردی خودمان! بایستی کارگرهای بیچاره وسفره خالی که قرنهاست رنگ شادی را در معنای واقعی اش ندیده اند، شاد باشند وشادمانه برقصند وبکوبند_ رقص ایشان یعنی جنگیدن برای بدست آوردن حقوقشان_ حقوقی که حق مسلم ایشان بوده و هست وتعدادی آدم گردن کلفت کارخانه دار وسرمایه دار ثروتمند، از ایشان گرفته اند. اگرواقعا تمامی کارگران جهان متحد بشوند، ناگفته پیداست که دارای چنان نیرویی خواهند بود که هیچ ارتش وپلیسی، نمی تواند ایشان را کنترل بکند. اما دوستان اشاره ای کردند ودرست بود اینکه، کارگران از هم بریده وپراکنده هستند واین پراکنده گی باعث نابودی ایشان شده است. این است که این آقا گفته: کارگران دنیا متحد بشوید_ این است که اتحاد ویکپارچگی کارگران تمام دنیا یک امر ضروری است_ مثل این است که من به عنوان فرمانده ی نظامی گردان آریز به یکی از شما بگویم، فلان سنگر دشمن راداشته باش وساکتش بکن، چون تا الآن دو تا نارنجک برای دیگر دوستان پرتاب کرده است_ فهمیدن این مطلب برای آن یک نفر که از من دستور را گرفته است، جدای ضرورتش، واقعا مهم است والا، کسانی امکان دارد حقیقتا کشته بشوند_ در هر حال سرنگون کردن وساکت کردن آن سنگر دشمن، در این مثال ضروری شده است. ساکت کردن طبقه ی بورژوازی هم بدون این اتحاد کارگران وجنگیدنشان با دشمن، ناشدنی است. همین
کاک قادر میگوید ممنون از نظرت کاک توفیق_ حالا مسئول جلسه تعیین می کنیم تا به همگی ما به اندازه ی برابر وقت بدهد، تا بتوانیم این مطلب را دقیق وروشن بشکافیم ورو به جلال ماموخ، می گوید: می توانی این مسئولیت را بپذیری؟ او هم بدون هیچ تردیدی موافقت کرده ودفتر کوچکی را جلویش گرفته وبه دوستان می گوید: کسانی که می خواهند صحبت کنند بگویند تا نامشان را بنویسم. رو به جلال می گویم لطفا اسم مرا بنویس. چند نفر دیگر هم دستشان بالاست واینطوری لیستی ازنامها برای بحث نوشته می شود_ جلال، ساعت مچی اش را از دست بیرون آورده وروبرویش می گذارد ومی گوید: نادر تو بگو
_ ببین کاک قادر، من بر این نکته اصرار دارم که اگر قرار باشد«طبقه ی کارگر» پس از اتحادش ویا هر شکل وصورتی دیگر ازمبارزه، بخواهد جایگاه قدرت بورژوازی را اشغال بکند وخودش به«قدرتی» مبدل بشود، مخالف هستم. بله کاک توفیق به نظرم درست می گوید که می بایستی برای کندن سیستم سرمایه داری، برقصد یا بجنگد وهدفش از این جنگ، نابودی کامل نظامی باشد که سرتاسر جهان را تحت اختیار وکنترل خود در آورده است_ اما پس از پیروزی اش بر بورژوازی، نمی بایستی به هیچ وجه«قدرت» رادردست خود وبرای همیشه داشته باشد_ من فکر می کنم که بایستی در جهت انقلاب اجتماعی سرتاسری جهان، سوسیالیسم را پیاده کرد_ اما این سوسیالیسم نمی تواند به هیچوجه پایان کار باشد. چرا؟ چونکه هنوز وپس از انقلاب سوسیالیستی، آثار سیستم سرمایه داری وستم طبقاتی در اشکال وانواعش ودر هر گوشه از فرهنگ وعملکرد فردی واجتماعی خود را نشان خواهد داد_ اما این سوسیالیسم به باور من، گذاری خواهد بود برای پاک کردن تمامی آثار طبقه ی بورژوازی. وتنها از همین کانال می توان به جامعه ی درست فلسفی وبدون طبقه ی کمونیستی رسید_ جلال که الآن مسئول جلسه است می پرسد: جامعه ی درست فلسفی یعنی چه؟ پاسخ می دهم که یعنی جامعه ی درست واقعی وعلمی_ چیزی وهستنده ای که در مغایر ودر تضاد با دیگر هستنده ها ی اجتماعی نباشد. وادامه می دهم که «قدرت» در چنین حالتی وبه مفهومی درست ودقیق، بایستی از بین رفته باشد واگر جامعه ی جهانی ، به چنین دستاوردی نرسد، هنوز درگذار سوسیالیسم به کمونیسم، باقی خواهد ماند. اینرا هم اضافه کنم که هرجا که«قدرت» وجود دارد، خواه ناخواه، نقاط «مقاومت» هم وجود خواهند داشت. درست مثل حالت امروز ما که حکومتی فاشیستی، تا گلوگاه وخرخره ی مردم وطبقه یکارگر را می خورد ومی جود وما در تمامی کردستان وبخشا ایران، با آن درگیر شده ایم_ این جنگ خواسته ی ما هم نبوده است بلکه به ما تحمیل شده است. جلال دستش را بالا برده ومی گوید: تایم وپس از نگاهی به لیستش نام کاک قادر را بر زبان می آورد
کاک قادر: خوب_ توضیحات خوبی بود اما من هنوز قانع نشده ام. زیرا که هنوزجایگاه«قدرت» در هر دو سوی ماجرا معلوم نشده است. مثلا توضیح داده نشد که چرا سیستم بورژوازی، قدرت را در انحصار خود نگاه داشته است؟ وچرا طبقه ی کارگر پراکنده است؟ یا چرا بورژواز توانسته است همواره خود را به روز وتازه بکند اما طبقه ی کارگر در نفی چنین قدرت وجایگاهی، نامنظم وبدون قدرت وتوان باشد؟ چه چیزهایی باعث این وضعیت شده است؟ اصلا ما این پیدیده ها را واقعا می شناسیم یا اینکه تنها مفاهیم را از لابلای کتابها در آورده ایم ومطرح می کنیم_ وبالاخره اینکه تکلیفمان با مارکس چیست؟ خصوصا اینکه یک کارگر درخیلی از نقاط جهان، اصلا نمی داند که مارکس میوه ی چه درختی است_ شاید اصلا مارکس کاپیتال ویا مانیفیست کمونیست را ننوشته بود، تکلیف ما وکارگران چه می بود؟
ادامه دارد.....
******
_ مگر می شود نسبت به آنچه در باستان و درمیان روشنفکران و متفکرین آن زمان می گذشته بی اعتنا بود؟
بسیاری چیزها هست که هنوز هم می بایستی، آنها را مرور کرد- ای بسا تکرار آن گفته شده ها- تاثیری بسزا در شنود و یاد یاران داشته باشد.
_ نه اینطور ها هم نیست. باستان، همانطور که از اسمش پیداست، باستان است و آنچه در آن می گذشته، فراخور همآن روزگار بوده است. چه نیازی هست که امروز، مغز خودمان را مشغول آن مسائل بکنیم؟ مگر تلاش ما بر این نبوده و نیست که، مردم را ازخواب ارتجاع ذهنی بیدار کنیم و جامعه را به پیش ببریم؟ تکرار این گفته های هزار باره، گفته شده چیست؟ چه چیزی در باستان هست که دردهای امروز کارگر را مداوا کند؟سفره ی خالی دهقان را پر نماید؟ یاد آوری آن گفته ها و اندیشه ها، چه تاثیر مثبتی می تواند داشته باشد؟
_ شما دارید کمی عجله می کنید. لطفا اینقدرسریع، در مقام داوری ننشینید.
_ یعنی چه؟ چیزی به این روشنی، آخر چه نیازی به گفتگو دارد؟
_ عزیز من. شما الآن وارد گروه شدید. تازه اصلا نمی دانید که ما داشتیم دقیقا از چه چیزی، گفتگو می کردیم؟! چطور ساده لوحانه، مهر رّد، بر پیشانی گفتگویی که نشنیده اید، می گذارید؟ از اینها بگذریم، از نظرشما «شجاعت »چیست؟ یعنی تعریف شما از شجاعت، چیست؟
_ شجاعت؟
_بله.
_ شجاعت، یک نوع ایستادگی و پایمردی است. آدم شجاع، سری نترس دارد.
_ یعنی هر آنکس که بر روی ایده، یا اندیشه ی خود و یا کار خود، استقامت و پایداری داشته باشد، و از هیچ چیزی نترسد، شجاع است. نه؟
_ دقیقا. به چنین کسی می گویند: شجاع.
_ خوب پس تعریف شما مشخص شد. من دوستی دارم که الآن در زندان است. به شهادت همه ی اطرافیان، او حقیقتا شجاع است و سری نترس داردو همواره، سخت ترین اتفاقات را با سری نترسانه، می پذیرد. در وجود این شخص، هیچ اثری از ترس نیست. البته نظر من این است که « ترس » یعنی اندیشه! { خنده ی حظار}.
_ چرا می خندید؟ هنوز که من چیزی دست گیرم نشده!
_ آه. خنده ی دوستان را به خودتان نگیرید. ما هم همین صحبت ها را داشتیم البته در مایه ای دیگر و مثالی دیگر.
_ بله متوجه هستم.
_ دوستی که گفتم الآن در زندان است. در واقع مرتکب عملی شد که، نتیجه اش به خود او برگشته است. اصولا سوالی پیش می آید. اینکه چرا نمی بایستی او نیز در همین محفل ما و همین الآن حاظر می بود؟! ولی ناگفته، پیداست که او خود، این حق را از خویش صلب نموده. در هر حال ماجرای او از اینقرار است که:
روزی به خانه می رود و می بیند، شخصی در خانه نشسته و با همسرش صحبت می کند. قبل از اینکه کلید را در درب ورودی بچرخاند و آنرا باز کند، خنده ی همسرش را می شنود. متاسفانه او به همسرش، با دیده ی تردید می نگریسته و به او چندان که باید، اعتماد نداشته. در صورتی که حقیقتا همسر او، انسانی سالم و دلسوز بوده است. گویا آن شخص سوم برای پیشنهادی در خصوص معامله ای با شوهرِ آن خانم، به منزلشان رفته بوده. و آن خانم از این اندیشه، خوشحال بوده است که به همراه همسرش، از نظر مالی، زندگی بهتری را می توانسته داشته باشد.
به محض ورود همسرش به خانه، خواسته است که برایش شرح بدهد که ماجرا از چه قرار است ولی همسرش که الآن پشت میله هاست، با خشم وکینه ای شدید، رو به آن آقا کرده و می گوید: با دست خودت، قبر خودت را کنده ای! و خلاصه به جان آن مرد بیچاره می افتد، و او را تکه پاره می کند. ماجرا به نزد قاضی کشیده می شود و بعد، این آشنا ی عجول، به خاطر آسیب وارد کردن به آن آقا، محکوم و راهی زندان می شود.
_ { از میان حظار}: فیلسوف ایده آلیست می گوید: کسی که از خانه ی خود خبر ندارد، چگونه از کیهان و جهان هستی می تواند آگاه باشد؟
_ عجب حماقتی کرده!
_ بله از نظر من هم حماقت بوده. نه شجاعت!
_ ولی این نمی تواند کلیت داشته باشد.
_ تا تعبیر شما از کلیت چه باشد؟ اما در هر حال به خاطر عدم تفکر و داوری درست، آن آقا هنوز هم در زندان است. اصولا عملکرد تند و سریع، نمی تواند نتیجه ای جز این داشته باشد. او می توانست با ادب و احترام، وارد خانه بشود وبا هر کسی که در آنجاست، مؤدبانه رفتار بکند و دقیقا نتیجه ای بر عکس بگیرد. یادم هست که دو نفر از سربازان ما، برادر بودند. و هر دو در یک جبهه از جنگ وهمیشه در کنار هم بودند. در یک درگیری، یکی از آنها زخمی می شود، برادر دوم، از خشم و عصبانیت، و بدون فکر کردن درست، شجاعانه، به قلب دشمن می زند و در دم او هم کشته می شود. این است که شجاعت، چهره ای عجیب از خود را به ما نشان می دهد.
_ بله درست است، پایداری، عملی نا بخردانه است.
_ من تنها یک چیز را به این صحبت اضافه کنم. به نظر می آید که در گذار زمان، هر چیزی در حال تغییر و دگرگونی است. کسی که به یک دستگاه فکری خاص باور دارد و شجاعانه، از آن دفاع می کند. هر آن، احتمال دارد که از آن دستگاه فکری، لغزشی صورت پذیرد. این لغزش، قاعدتا به همگی افرادی که در آن دستگاه فکری یا سازمانی و یا هرچه که هست، فعالیت می کنند، بر میگردد و ایشان یکایک، مسؤل آن لغزش هستند. خصوصا اینکه در یک دستگاه خاص و یک سیستم مطلق، کسی یا کسانی دیگر، برای روند آن سیستم، تصمیم می گیرند. این افراد، غالبا در درازنای زمان، باعث جهت گیری خاصی از کل سیستم، در برابر هر آنچه که هست، قرار میگیرند. چه کسی می تواند لغزش احتمالی افراد نشسته در راس را، تضمین بکند؟ از اینرو آیا پایمردی و شجاعت، در ماندگاری در آن سیستم، چه تصویری را در فکر شما ایجاد می کند؟ آیا این شجاعت و پایداری، ارزنده است؟
_ نه هرگز. به نظرم این شجاعت و پایداری، نوعی حماقت است.{ خنده ی حظار}.
_ فراموش نکنیم که « در جهانِ هستی ، هیچ چیزی مطلق نیست
***********
زیبایی چیست؟