لایپ نیتس
لایپ نیتس در سال 1646 در لایپزیک به دنیا آمد و در1716 در شهر هانور در گذشت. مفهوم انرژی جنبشی را یا« سینتیک» را او وضع کرد، واین در حالی بود که خبر نداشت نیوتن هم دست به چنین کاری زده است. حساب جامع و فاضل یا «انتگرال و دیفرانسیل» را او ابداع کرد و نوشته اش پیش از نیوتن به چاپ رسید. او به عکس اسپینوزا که در آمستردام هلند، گوشه نشینی را اختیار کرده بود، مرد سفر بود و درکشورهای زیادی افتخاراتی را کسب کرد. او در زمینه ی سیاست نیز، همدم صاحب نظران و مؤثرین در عالم سیاست بود. از نادرترین اتفاقاتی که در مورد فلسفه افتاد، دیداروگفتگوی لایپ نیتس با بندیکت اسپینوزا است. البته هر دوفیلسوف یاد شده، تلاش کردند تا علم را با دین، آشتی داده و دره ای را کهمابین این دو پدیده، وجود داشته، پر نمایند منتها هرکدام به شیوه ای خاص خود.
سه اثر لایپ نیتس قابل توجه است. اول_ مونادولوژی. دوم_ گفتار در مابعد الطبیعه و سوم_ تحقیقات جدید درباره ی فهم انسانی.
هیچکدام از این آثاردرزمان حیات خود لایپ نیتس، منتشرنشد. و اصولا حجم بسیار زیادی از مقالات و نامه هایی در دست است که، توسط او نگاشته شده، وهمگی آنها در برگیرنده ی مسائل فلسفی هستند. برای درک دقیق لایپ نیتس، ناچارا بایستی نامه ها و مقالات او را مورد مطالعه قرار داد.
واژه ی «موناد» دردستگاه فکری لایپ نیتس، حایز اهمیت است و آنچنانکه پیداست، مونادلوژی کتابی است که بیشتر درمحورهمین مسئله چرخ می خورد.« موناد» همآن جوهری است که پیشتر توسط ارسطو طرح ریزی شده بود و دکارت برروی آن تاکیدی خاص داشت. تفاوت هایی بین برداشت و درک از «جوهر» ارسطویی ویا دکارتی و در بحث پیش روی، یعنی«موناد» لایپ نیتس، مشاهده میشود. اما نهایتا موضوع جوهر، چیزی است که پیشتر، بسیارانی بعد ازارسطو ودرخلال قرون وسطی وتوسط فلاسفه ای مثل، توماس آکویناس قدیس_ آگوستینوس وهمچنین آنسلم قدیس، مطرح وشرح داده شده بود.اگر چه درماهیت« جوهر» تغیری روی نداد وهر کدام ازمتفکرین بعد ازارسطو، با تعابیر گوناگون، همآن موضوع را مورد بررسی قرار دادند.
از نظر لایپ نیتس، جوهر یا موناد، واحدی است منفرد و تقسیم ناپذیر. جوهر از نظر او، دارای خاصیت های زیاد است اما چون بسیط است، اجزایی ندارد. او در کتاب مونادولوژی آورده است که: هر چیزمرکب، ازآنچه بسیط است ساخته شده وبالاترین اجزاء بسیط، اجزای سازنده ی حقیقی جهان هستند. درحالی که مرکب، محصول فرعی جمع شدن بسیط هایی با یکدیگر می باشد. از طرف دیگرهرچیزی که مکان را اشغال کند دارای ابعاد یا امتداد خواهد بود و بنابراین قابل تقسیم بندی است و ازهمین رو، مرکب است. پس اجزاء نهایی جهان ناچارا ناممتد هستند و دارای هیچ بعدی نمی باشند وچون اینگونه اند، پس مادی نیستند! در نتیجه جهان حقیقی ازبینهایت مونادهایی ساخته شده که بدون بعد و بخش ناپذیربوده ومادی نیستند، در نتیجه بایستی روحی باشند.
در این استدلال لایپ نیتس، «ماده» را مردود می شمارد وآنرا به مونادهای بینهایت، تشبیه کرده و میگوید که جهان هستی ازانسان گرفته تا خدا وازآب ودریا گرفته تا زمین و خلاصه هر چیزی که قابل تصور است، همگی مونادهایی هستند که مادی نیستند واین جهان یک پارچه ی «موناد»ی، جهانی است روحی. او می گوید ما به طور مغشوش، و به اشتباه فکر میکنیم که پدیده ها، مادی هستند در صورتیکه جوهر(موناد)پدیده ها، اساس جهان هستی است!
اگر پارمنیدس، برای اولین بار جهان هستی را به دو بخش «بودو نمود»تقسیم کرد. لایپ نیتس، سراسر جهان هستی را دریک واژه به نام« موناد»جمع می کند و درتلاش است تا دین را باعلم وفلسفه آشتی بدهد. شاید این طریقه ی اندیشه، ناشی از ساختار دنیای آنگلوساکسون ها باشد. هر چند درانگلستان، فلاسفه ی بسیار بزرگ دیگری، به عرصه ی ظهور رسیدند و کسانی چون مارکس و لنین، سالیان زیادی ازعمرخود را به حالت تبعید، در این کشور گذرانیدند وهم درآنجا بود که آثاروآراء خود رامنتشرکردند.
ساختار فلسفی لایپ نیتس به تعبیری ساده تر ازاین قراراست که هر چیزمرکبی در عالم، بایستی به عناصر ساده تری، تجزیه پذیر باشد. اگر این عنصرهای ساده، باز هم مرکب از اجزائی دیگر باشند، بایستی بازهم بیشتر تجزیه پذیر باشند وسرانجام به نقطه ای می رسیم که این عناصر قابل تقسیم نیستند و آخرین اجزاء سازنده ی جهان هستند. این عناصر بسیط ممکن نیست مادی باشند زیرا که مواد به تعریف، دارای ابعاد هستند و ازسویی مکان را اشغال می کنند و قابل تقسیم وبخش پذیرند. از اینرو اجزاء حاصل نهایی جهان، بدون هیچ تردیدی، مادی نیستند و ممکن نیست که در مکان جای بگیرند، یعنی مکان یا فضایی را اشغال نمایند. از اینرو جهان هستی جهان« روحی» است!
نکته ی بسیار مهمی که لایپ نیتس به آن اشاره می کند این است که او باور دارد، همه چیز از نقطه هایی بخش ناپذیر و بدون ابعاد درست شده اند و این نقطه ها، به این معنا که مکانی را اشغال نمی کنند، «روحی» هستند و در این صورت غیر مادی اند. منظور لایپ نیتس این است که این نقطه ها، از لحاظ موناد و یا جوهر، ماهیت نفس را دارا هستند یعنی بدون اینکه فضا را اشغال کنند، وجود دارند.
البته بایستی در همین جا اشاره کرد که حتی اگر منظور دقیق و روشن لایپ نیتس همین بوده باشد، ونهایتا ما به این مفهوم برسیم که جهان هستی بر مبنای علمی وتعریف، جهانی حاکی از «انرژی» باشد، هنوز هم ایرادی که بر دستگاه فلسفی لایپ نیتس وارد است این خواهد بود که انرژی نیز، خود فضا را اشغال میکند و این اشغال فضا قابل اندازه گیری از لحاظ ریاضی و منطق قیاسی است. از اینرو سیستم فلسفی لایپ نیتس، چندان تفاوتی با اسپینوزا ندارد و اگر تفاوتی بارزموجود است، بایستی این نکته باشد که اسپینوزا، جهان طبیعی را خداوند نامید و خدای را در هر جزء جهان جاری دید وبه همین خاطر نیز سیستم فلسفی او می گوید که جهان و خداوند ازهمدیگر جدایی ناپذیرند زیرا که طبیعت وطبق برداشتی علمی، پدیده ای کامل است( اما در حال تغییر) واگر خداوند طبیعت را آفریده باشد، این مفهوم را می رساند که خداوند از جهان طبیعی خارج است وازاوجداست. ازسویی هم طبیعت اگر توسط خدای، ساخته شده است، ناقص خواهد بود، در صورتی که می دانیم طبیعت ناقص نیست. واگر چنین باشد این معنا استخراج می شود که طبیعت ناقص را، خدای که کاملترین است، آفریده است و این صورت مسئله را دچار تناقض می کند. از سویی هم اگرخدا ازطبیعت جدا باشد، اوهم ناقص خواهد بود چرا که درین صورت، خدا بایستی دارای حد ومرزمی بود. اسپینوزا می گوید که نهایت مرزها و اندازه ها، همآن طبیعت است و طبیعت همآن خداوند. از اینرو هرگز خدای از طبیعت نمی تواند جدا باشد. و به همین خاطر بود که اجتماع یهودی آنزمان، اعلامیه ی ترد و تکفیر اسپینوزا را صادر کرد و چیزی هم نمانده بود که تحت تاثیر انگیزسیون یا همآن تفتیش عقاید، اسپینوزا جانش را از دست بدهد اما به خاطر گوشه گیری و ساکن بودن در هلند که آنزمان از لحاظ زندگی فکری آزاد تر بود( نسبت به دیگر نقاط اروپایی)کشته نشد. گویا مرگ زود رس او به خاطر شغلی بوده که داشته و آن تراشیدن شیشه های تلسکوپ و غیره بوده که غبار این شیشه ها، دراو موجب بیماری سل بوده است.( اسپینوزا 44سال زندگی کرد و در همآن آمستردام وفات یافت)
از نظر لایپ نیتس فقط خدا، ضرورتا وجود دارد، یا واجب الوجود است. وجود هر چیز دیگری به او وابسته است و این خداوند است که تصمیم می گیرد، این وجود هستی داشته باشد یا نه. به عبارتی روشنتر اینکه هستی دهنده و تصمیم گیرنده برای هستی پدیده ها، تنها خداست و بدون اوهیچ پدیده ای، وجود نداشته ویا وجودش شکل نمی گیرد.
مفهوم بالا که ازاندیشه های لایپ نیتس است، می رساند که انسان وهر پدیده ی دیگری در «هستی» خود، به هیچ وجه مختار نبوده است. چیزی که بعد ها توسط« ژان پل سارتر» مورد انتقادی شدید قرار گرفت و دربرابرنبود اختیار انسانی، قدرت آزادی انسانی را افزایش داد و مکتب اصالت وجودی را پدید آورد.
لایپ نیتس می گوید که: تعداد افراد ممکن الوجود بینهایت است. یعنی هر چیزی که مفهوم کامل آن تناقضی ذاتی نداشته باشد. هرعالم ممکن، مجموعه ای از اینگونه افراد ممکن الوجود است که وجود هیچ یک از آنها با هستی دیگران، در تضاد نیست ودراین نقطه، می رسد به برداشت خاص خودش ازرابطه ی خدا با جهان مخلوق. اومی گوید که خداوند نظر می کند در ذخیره ی بیکران دنیاهای ممکن ومنظومه های ممکن، چیزهایی که با یکدیگر منافات ندارند و آن هنگام چون خودش کامل است، بهترین عالم را انتخاب می کند.
این استدلال لایپ نیتس باعث شد تا «ولتر» اندیشمند مشهور، آنچنان لایپ نیتس را به باد نیشخند و تمسخر بگیرد که ناگفتنی است. ولتردرکتابی تحت عنوان« کاندید» لایپ نیتس را در هیات فیلسوفی به نام« پانگلوس» به درآورده وبه تکراراززبان پانگلوس میگوید: { در این بهترین عالم ممکن، هر چیزی به بهترین وجه ممکن است!}
جهان زیبا و ممکن و کامل لایپ نیتس، جهانی است که امروزه نظاره گر آنیم و با روند بسیارحیرت آورسیستم «سرمایه» وسرمایه داری جهانی، سفره های کارگر هرروزه خالی تر و زندگی فقرا وزحمتکشان، هرساعت، بی رنگ ترمی شود. این شکاف واین نابرابری در همگی عرصه ها وحتی تخریب ارزش های انسانی وحقوق اولیه بشری، جهانی است که دقیقا بر خلاف گفته ودستگاه فکری لایپ نیتس، ناکامل و ناقص است. هر پدیده از این هستی بیکران، خود پاره ای است ازسراسروجودی عالم هستی ودرآن واحد ازلحاظ زمانی ومکانی، هر کدام از این پدیده های پاره _ تکه و ناقص، دارای جهانی درونی و مفهوم خاص همآن جهانی هستند. ومجموع این پاره ها و تکه ها است که سراسر اگزیستانسیال هستی را، تشکیل می دهد. حالا اگر در عرصه ی هنر و دردستگاه فکری ساختار گرایی و یا پسا ساختار گرایی و بعد ها دردوره ی مدرن یا مدرنیته، تلاش برآن است که این پاره ها و تکه های جهان را به همدیگر وصل کنند، خود بحثی عمیق و شایسته است. اما آنچه آشکار است، پاره بودن و تکه تکه بودن جهان هستی است که موجودیت دارد.
از اینرو نمی توان افلاطون را بخشید. زیرا که هم افلاطون بود که ازسقراط، قهرمانی را ساخت ناشایسته و این سقراط بود که جهان هستی را به حوزه ی «عقل» کشانید و برای تعبیروتفسیرپدیده ها، وهرآنچه که موجود است، تنها راه فهم آنرا«عقل»معرفی نمود(Rationalism) و از آن پس بود که ارزش های انسانی از دست رفت وهستی انسان، دستخوش مسائلی شد که تا قبل از پیشا سقراطیان، هرگزموسوم نبود وهرپدیده ای درجایگاه خویش محترم بود و ارزشمند. ازاینرو خروش بی سروسامان عقل، وتعابیرغلطی که درگذارهزاران سال، همواره بر روی انباشته ی عقلی دیگران انباشته وافزوده شد، به جایی رسید که به دست دادن ساختار اولیه و درست آن، بسیار سخت گردید. وآنچنانکه می بینیم، لایپ نیتس دنباله ی کار دکارت و ارسطو را گرفته، سیستم ایده آلیستی را پرورشی بیشتر داده وجهان موجود راکامل و بهترین معرفی میکند! این ایده ی کمال، که زاییده ی اندیشه ی ارسطو ودکارت است، پیشتر در قرون وسطی و توسط متفکرین دینی مثل توماس آکویناس وآگوستینوس و همچنین آنسلم قدیس، طرح ریزی شده بود، به مثابه ی ارثیه ای متافیزیکی، به لایپ نیتس می رسد و تصویری را از جهان ارائه می دهد که با وجود خنده دار بودنش، همزمان، تاسفی خاص را بر می انگیزد.
سه اثر لایپ نیتس قابل توجه است. اول_ مونادولوژی. دوم_ گفتار در مابعد الطبیعه و سوم_ تحقیقات جدید درباره ی فهم انسانی.
هیچکدام از این آثاردرزمان حیات خود لایپ نیتس، منتشرنشد. و اصولا حجم بسیار زیادی از مقالات و نامه هایی در دست است که، توسط او نگاشته شده، وهمگی آنها در برگیرنده ی مسائل فلسفی هستند. برای درک دقیق لایپ نیتس، ناچارا بایستی نامه ها و مقالات او را مورد مطالعه قرار داد.
واژه ی «موناد» دردستگاه فکری لایپ نیتس، حایز اهمیت است و آنچنانکه پیداست، مونادلوژی کتابی است که بیشتر درمحورهمین مسئله چرخ می خورد.« موناد» همآن جوهری است که پیشتر توسط ارسطو طرح ریزی شده بود و دکارت برروی آن تاکیدی خاص داشت. تفاوت هایی بین برداشت و درک از «جوهر» ارسطویی ویا دکارتی و در بحث پیش روی، یعنی«موناد» لایپ نیتس، مشاهده میشود. اما نهایتا موضوع جوهر، چیزی است که پیشتر، بسیارانی بعد ازارسطو ودرخلال قرون وسطی وتوسط فلاسفه ای مثل، توماس آکویناس قدیس_ آگوستینوس وهمچنین آنسلم قدیس، مطرح وشرح داده شده بود.اگر چه درماهیت« جوهر» تغیری روی نداد وهر کدام ازمتفکرین بعد ازارسطو، با تعابیر گوناگون، همآن موضوع را مورد بررسی قرار دادند.
از نظر لایپ نیتس، جوهر یا موناد، واحدی است منفرد و تقسیم ناپذیر. جوهر از نظر او، دارای خاصیت های زیاد است اما چون بسیط است، اجزایی ندارد. او در کتاب مونادولوژی آورده است که: هر چیزمرکب، ازآنچه بسیط است ساخته شده وبالاترین اجزاء بسیط، اجزای سازنده ی حقیقی جهان هستند. درحالی که مرکب، محصول فرعی جمع شدن بسیط هایی با یکدیگر می باشد. از طرف دیگرهرچیزی که مکان را اشغال کند دارای ابعاد یا امتداد خواهد بود و بنابراین قابل تقسیم بندی است و ازهمین رو، مرکب است. پس اجزاء نهایی جهان ناچارا ناممتد هستند و دارای هیچ بعدی نمی باشند وچون اینگونه اند، پس مادی نیستند! در نتیجه جهان حقیقی ازبینهایت مونادهایی ساخته شده که بدون بعد و بخش ناپذیربوده ومادی نیستند، در نتیجه بایستی روحی باشند.
در این استدلال لایپ نیتس، «ماده» را مردود می شمارد وآنرا به مونادهای بینهایت، تشبیه کرده و میگوید که جهان هستی ازانسان گرفته تا خدا وازآب ودریا گرفته تا زمین و خلاصه هر چیزی که قابل تصور است، همگی مونادهایی هستند که مادی نیستند واین جهان یک پارچه ی «موناد»ی، جهانی است روحی. او می گوید ما به طور مغشوش، و به اشتباه فکر میکنیم که پدیده ها، مادی هستند در صورتیکه جوهر(موناد)پدیده ها، اساس جهان هستی است!
اگر پارمنیدس، برای اولین بار جهان هستی را به دو بخش «بودو نمود»تقسیم کرد. لایپ نیتس، سراسر جهان هستی را دریک واژه به نام« موناد»جمع می کند و درتلاش است تا دین را باعلم وفلسفه آشتی بدهد. شاید این طریقه ی اندیشه، ناشی از ساختار دنیای آنگلوساکسون ها باشد. هر چند درانگلستان، فلاسفه ی بسیار بزرگ دیگری، به عرصه ی ظهور رسیدند و کسانی چون مارکس و لنین، سالیان زیادی ازعمرخود را به حالت تبعید، در این کشور گذرانیدند وهم درآنجا بود که آثاروآراء خود رامنتشرکردند.
ساختار فلسفی لایپ نیتس به تعبیری ساده تر ازاین قراراست که هر چیزمرکبی در عالم، بایستی به عناصر ساده تری، تجزیه پذیر باشد. اگر این عنصرهای ساده، باز هم مرکب از اجزائی دیگر باشند، بایستی بازهم بیشتر تجزیه پذیر باشند وسرانجام به نقطه ای می رسیم که این عناصر قابل تقسیم نیستند و آخرین اجزاء سازنده ی جهان هستند. این عناصر بسیط ممکن نیست مادی باشند زیرا که مواد به تعریف، دارای ابعاد هستند و ازسویی مکان را اشغال می کنند و قابل تقسیم وبخش پذیرند. از اینرو اجزاء حاصل نهایی جهان، بدون هیچ تردیدی، مادی نیستند و ممکن نیست که در مکان جای بگیرند، یعنی مکان یا فضایی را اشغال نمایند. از اینرو جهان هستی جهان« روحی» است!
نکته ی بسیار مهمی که لایپ نیتس به آن اشاره می کند این است که او باور دارد، همه چیز از نقطه هایی بخش ناپذیر و بدون ابعاد درست شده اند و این نقطه ها، به این معنا که مکانی را اشغال نمی کنند، «روحی» هستند و در این صورت غیر مادی اند. منظور لایپ نیتس این است که این نقطه ها، از لحاظ موناد و یا جوهر، ماهیت نفس را دارا هستند یعنی بدون اینکه فضا را اشغال کنند، وجود دارند.
البته بایستی در همین جا اشاره کرد که حتی اگر منظور دقیق و روشن لایپ نیتس همین بوده باشد، ونهایتا ما به این مفهوم برسیم که جهان هستی بر مبنای علمی وتعریف، جهانی حاکی از «انرژی» باشد، هنوز هم ایرادی که بر دستگاه فلسفی لایپ نیتس وارد است این خواهد بود که انرژی نیز، خود فضا را اشغال میکند و این اشغال فضا قابل اندازه گیری از لحاظ ریاضی و منطق قیاسی است. از اینرو سیستم فلسفی لایپ نیتس، چندان تفاوتی با اسپینوزا ندارد و اگر تفاوتی بارزموجود است، بایستی این نکته باشد که اسپینوزا، جهان طبیعی را خداوند نامید و خدای را در هر جزء جهان جاری دید وبه همین خاطر نیز سیستم فلسفی او می گوید که جهان و خداوند ازهمدیگر جدایی ناپذیرند زیرا که طبیعت وطبق برداشتی علمی، پدیده ای کامل است( اما در حال تغییر) واگر خداوند طبیعت را آفریده باشد، این مفهوم را می رساند که خداوند از جهان طبیعی خارج است وازاوجداست. ازسویی هم طبیعت اگر توسط خدای، ساخته شده است، ناقص خواهد بود، در صورتی که می دانیم طبیعت ناقص نیست. واگر چنین باشد این معنا استخراج می شود که طبیعت ناقص را، خدای که کاملترین است، آفریده است و این صورت مسئله را دچار تناقض می کند. از سویی هم اگرخدا ازطبیعت جدا باشد، اوهم ناقص خواهد بود چرا که درین صورت، خدا بایستی دارای حد ومرزمی بود. اسپینوزا می گوید که نهایت مرزها و اندازه ها، همآن طبیعت است و طبیعت همآن خداوند. از اینرو هرگز خدای از طبیعت نمی تواند جدا باشد. و به همین خاطر بود که اجتماع یهودی آنزمان، اعلامیه ی ترد و تکفیر اسپینوزا را صادر کرد و چیزی هم نمانده بود که تحت تاثیر انگیزسیون یا همآن تفتیش عقاید، اسپینوزا جانش را از دست بدهد اما به خاطر گوشه گیری و ساکن بودن در هلند که آنزمان از لحاظ زندگی فکری آزاد تر بود( نسبت به دیگر نقاط اروپایی)کشته نشد. گویا مرگ زود رس او به خاطر شغلی بوده که داشته و آن تراشیدن شیشه های تلسکوپ و غیره بوده که غبار این شیشه ها، دراو موجب بیماری سل بوده است.( اسپینوزا 44سال زندگی کرد و در همآن آمستردام وفات یافت)
از نظر لایپ نیتس فقط خدا، ضرورتا وجود دارد، یا واجب الوجود است. وجود هر چیز دیگری به او وابسته است و این خداوند است که تصمیم می گیرد، این وجود هستی داشته باشد یا نه. به عبارتی روشنتر اینکه هستی دهنده و تصمیم گیرنده برای هستی پدیده ها، تنها خداست و بدون اوهیچ پدیده ای، وجود نداشته ویا وجودش شکل نمی گیرد.
مفهوم بالا که ازاندیشه های لایپ نیتس است، می رساند که انسان وهر پدیده ی دیگری در «هستی» خود، به هیچ وجه مختار نبوده است. چیزی که بعد ها توسط« ژان پل سارتر» مورد انتقادی شدید قرار گرفت و دربرابرنبود اختیار انسانی، قدرت آزادی انسانی را افزایش داد و مکتب اصالت وجودی را پدید آورد.
لایپ نیتس می گوید که: تعداد افراد ممکن الوجود بینهایت است. یعنی هر چیزی که مفهوم کامل آن تناقضی ذاتی نداشته باشد. هرعالم ممکن، مجموعه ای از اینگونه افراد ممکن الوجود است که وجود هیچ یک از آنها با هستی دیگران، در تضاد نیست ودراین نقطه، می رسد به برداشت خاص خودش ازرابطه ی خدا با جهان مخلوق. اومی گوید که خداوند نظر می کند در ذخیره ی بیکران دنیاهای ممکن ومنظومه های ممکن، چیزهایی که با یکدیگر منافات ندارند و آن هنگام چون خودش کامل است، بهترین عالم را انتخاب می کند.
این استدلال لایپ نیتس باعث شد تا «ولتر» اندیشمند مشهور، آنچنان لایپ نیتس را به باد نیشخند و تمسخر بگیرد که ناگفتنی است. ولتردرکتابی تحت عنوان« کاندید» لایپ نیتس را در هیات فیلسوفی به نام« پانگلوس» به درآورده وبه تکراراززبان پانگلوس میگوید: { در این بهترین عالم ممکن، هر چیزی به بهترین وجه ممکن است!}
جهان زیبا و ممکن و کامل لایپ نیتس، جهانی است که امروزه نظاره گر آنیم و با روند بسیارحیرت آورسیستم «سرمایه» وسرمایه داری جهانی، سفره های کارگر هرروزه خالی تر و زندگی فقرا وزحمتکشان، هرساعت، بی رنگ ترمی شود. این شکاف واین نابرابری در همگی عرصه ها وحتی تخریب ارزش های انسانی وحقوق اولیه بشری، جهانی است که دقیقا بر خلاف گفته ودستگاه فکری لایپ نیتس، ناکامل و ناقص است. هر پدیده از این هستی بیکران، خود پاره ای است ازسراسروجودی عالم هستی ودرآن واحد ازلحاظ زمانی ومکانی، هر کدام از این پدیده های پاره _ تکه و ناقص، دارای جهانی درونی و مفهوم خاص همآن جهانی هستند. ومجموع این پاره ها و تکه ها است که سراسر اگزیستانسیال هستی را، تشکیل می دهد. حالا اگر در عرصه ی هنر و دردستگاه فکری ساختار گرایی و یا پسا ساختار گرایی و بعد ها دردوره ی مدرن یا مدرنیته، تلاش برآن است که این پاره ها و تکه های جهان را به همدیگر وصل کنند، خود بحثی عمیق و شایسته است. اما آنچه آشکار است، پاره بودن و تکه تکه بودن جهان هستی است که موجودیت دارد.
از اینرو نمی توان افلاطون را بخشید. زیرا که هم افلاطون بود که ازسقراط، قهرمانی را ساخت ناشایسته و این سقراط بود که جهان هستی را به حوزه ی «عقل» کشانید و برای تعبیروتفسیرپدیده ها، وهرآنچه که موجود است، تنها راه فهم آنرا«عقل»معرفی نمود(Rationalism) و از آن پس بود که ارزش های انسانی از دست رفت وهستی انسان، دستخوش مسائلی شد که تا قبل از پیشا سقراطیان، هرگزموسوم نبود وهرپدیده ای درجایگاه خویش محترم بود و ارزشمند. ازاینرو خروش بی سروسامان عقل، وتعابیرغلطی که درگذارهزاران سال، همواره بر روی انباشته ی عقلی دیگران انباشته وافزوده شد، به جایی رسید که به دست دادن ساختار اولیه و درست آن، بسیار سخت گردید. وآنچنانکه می بینیم، لایپ نیتس دنباله ی کار دکارت و ارسطو را گرفته، سیستم ایده آلیستی را پرورشی بیشتر داده وجهان موجود راکامل و بهترین معرفی میکند! این ایده ی کمال، که زاییده ی اندیشه ی ارسطو ودکارت است، پیشتر در قرون وسطی و توسط متفکرین دینی مثل توماس آکویناس وآگوستینوس و همچنین آنسلم قدیس، طرح ریزی شده بود، به مثابه ی ارثیه ای متافیزیکی، به لایپ نیتس می رسد و تصویری را از جهان ارائه می دهد که با وجود خنده دار بودنش، همزمان، تاسفی خاص را بر می انگیزد.